#گندم_پارت_50
-راست می گی؟
کامیار-بجون توامروزداشت دلارام می گفت.
خندیدم وگفتم:
-حتماوقتی داشتی زندگینامه هشام عرب روبراشون می گفتی!
کامیار-نه!موقعی که داشتم زندگینامه قطام عرب روبراشون بازسازی می کردم!بیابریم واستادی چرت وپرت می گی!
دوتایی باخنده وشوخی راه افتادیم طرف گاراژکه ماشینامون اون توبود دیگه دلم راحت شده بود.همهش ازکامیاردرمو رد گندم می پرسیدم.دلم می خواست مطمئن مطمئن بشم که چشم کامیاردنبالش نیس!
وقتی دوتایی سوارماشین کامیارشدیم ازش پرسیدم:
-کامیارتوهیچ کدوم ازدخترعمه هارودوست نداری؟
کامیار-نه.
-پس توکی رودوست داری؟
کامیار-من ترودوست داارم که فکرنمی کنم بابات بذاره باهم عروسی کنیم.
-گم شوحالاوقت شوخی کردنه؟
کامیار-پس وقت شوخی کردن کی یه؟تویه ساعتی واسه من معلوم کن که من شوخی کنم ساعت 2تا4خوبه؟
-دارم جدی باهات حرف می زنم!
romangram.com | @romangram_com