#گندم_پارت_48

-ازاین به بعدم اینجوری نیاپشت پنجره اتاقم!

واستاد ویه نگاهی بهم کردوگفت:

-این به اون در.

بعدخندیدورفت.

دوباره رفتم روتختم ودراز کشیدم.نوارتموم شده بود ااحوصله نداشتم بلند شم برم واون طرفش روبذارم.چشماموبستم و به جیک جیک گنجیشکا گوش کردم اماوقتی کامیارنبود اگارهیچی قشنگ نبود گاهی آدم طوری ازکسی مهربونی و صفا ودوستی ومحبت می بینه که دیگه نمی تونه دل ازش بکنه!تموم بدی های دنیارو به خوبی اون میبخشه!تموم زشتی های دنیارو به قشنگی اون درمی کنه!ازتموم دورنگی آدما به خاطر یکرنگی اون میگذره!به خاطرهمینم میشه که اون آدم براش دیگه فقط یه دوست یایه فامیل نیس!براش میشه ایده آل!براش میشه یه سمبل!

چشماموبسته بودم وداشتم به این چیزافکر میکردم ولذت می بردم که احساس کردم یه سایه افتادروصورتم تاچشمامووا کردم دیدم کامیارجلوپنجره واستاده وداره منو نگاه میکنه!بهش خندیدم که گفت:

-مادربرات بمیره!کسی نبود یه دقیقه بیاد پیش توبخوابه که تنها نباشی!؟

-گم شو یکی می شنوه زشته!

کامیار-غصه نخوری آ!الآن خودم می آم پیشت می خوابم!

باخنده ازجام بلندشدم وازپنجره پریدم بیرون وگفتم:

-گوجه هاتونو خوردین؟!

کامیار-نه بجون تو اصلاوقت نشد!انقدراین دوتا طفل معصوم توادبیات ضعف داشتن که وقت نشد طرف گوجه م بریم همه ش داشتم روضعف شون کارمی کردم که یه خرده تقویت بشه!یعنی میدونی پایه ضعیفه!اصلابه ادبیات انگلیس وفرانسه نرسیدیم که!توهمون ادبیات عرب موندیم انقدرپدرسگ گسترده س که نمیشه ردش کرد!

-حالا بالاخره ضعف شون جبران شد؟

کامیار-کمترازپنج جلسه امکان نداره بشه کاری براشون کرد!اگه یکی بودن،بایکی دوجلسه سروته قضیه روهم می آوردم اماوامونده دوتان وهردوشونم تشنه فراگیری!همون پنج جلسه خوب گفتم!


romangram.com | @romangram_com