#گندم_پارت_41
-سلام
گندم-کامیارایناکجارفتن؟چراصبرنکردن منم بیام؟منوکه دید!
تازه فهمیدم منظورکامیارکه گفت تاچنددقیقه دیگه باید یه درس دیگه روشروع کنه چیه!
-رفتن درس بخونن.
گندم-درس بخونن؟
-نه گوجه بخورن!
گندم-گوجه بخورن؟این وقت صبح؟
-نمی دونمم رفتن هم درس بخونن هم گوجه بخورن!
گندم-چراتوباهاشون نرفتی؟
شونه هاموانداختم بالا که پشتش روبهم کرد ورفت طرف یه بوته گل رز.همون لباس تنش بودکه دیدم موهاش خرمایی خوشرنگ بود تانزدیک شونه ش.حرکاتش خیلی ظریف بود وقتی ازکنارم ردشد یه عطرخوشبویی به مشامم خورد که یه حال عجیبی بهم دست داد!
دولاشدویه گل سرخ کند وبرگشت طرف منو وگفت:
انگارامشب خونه کامیاراینا دعوت شدیم.مامانش همین الآن تلفن کرد خونمون.
سرموتکون دادم.
گندم-خیلی پسر بانمک وبامزه ایه نه؟
romangram.com | @romangram_com