#گندم_پارت_175
کامیار-نه،ساعت2بعدازظهر اونجام!
بعدبرگشت طرف من وگفت:
-پاشوبریم که انگار نرسیده خونه باید برگردیم خدمت لیداخانم!پاشو بریم که حداقل وقت داشته باشیم یه لیف صابون به خودمون بزنیم!
اینوگفت وازجاش بلندشد که بهش گفتم:
-کامیارجون مابرای چی اومده بودیم اینجا؟
یه فکری کرد وگفت:
-نمی دونم!
-گندم!
لیدا-گندم؟؟
کامیار-آهان!یادم اومد!
لیدا-گندم چیه؟
کامیار-هیچی بابا ننه م می خواد حلوادرست کنه به ماگفت که سرراه یه خرده ارد گندم براش بخرم حالا این سامان اصرار می کنه که خود گندم روبخریم وخومون توخونه آردش کنیم که مطمئن ترباشه!
چپ چپ نگاهش کردم که نشست وگفت:
-راستی یه کاری باهات داشتم یعنی یه کاری باید برام بکنی!
romangram.com | @romangram_com