#گندم_پارت_154
کامیار-عابرکارت وموبایل مو باخودش برده.
آقابزرگه-خب،خداروشکر.یه زنگ زود بهش بزن.
کامیارتلفن آقابزرگه رو ورداشت و شماره موبایلش روگرفت ویه خرده بعد انگار موبایلش جواب داد که شروع کرد به حرف زدن.
مافقط صدای کامیاررو می شنیدیم.
-الوگندم!
-توکجایی الآن؟
-مگه قرار نشد که باهمدیگه بریم دنبالشون؟ماکه گفتیم باهات می آئیم!
-خب باید صبح می شد که بریم یانه؟نصف شبی که پدرومادر توخیابونا نریخته بریم پیداشون کنیم!
-باشه باشه شماره کارتم روبهت میدم اما اون موبایل روچراورداشتی؟
-گوش کن اون موبایل عصای دستمه!روزی ده بیست نفر بامن کار دارن آخه!
-دِ اوناییکه به من زنگ میزن اگه صدای یه دختر رو بشنون باهام قهر می کنن!حداقل بیا موبایل این مرتیکه سامان رو ببر که ازوقتی که ازمخابرات بهش دادنش یه دونه صدای ظریف توش ثبت نشده!همه ش صداهای کلفت کلفت توش پخش شده!موبایلش ازاون موبایلای خرکی اندازه یه پاره آجر!موبایل من کوچولووظریفه مثل همون صداها که توش پخش میشه!
-آره اینجاس!مواظب باش عابرکارتم روگم نکنی!رمزش چهار تاصفره.
-گوشی رونیگه دار.
تلفن روداد به من وگفت:
romangram.com | @romangram_com