#گندم_پارت_123
آقابزرگه-بهتر نیس صبرکنیم تاصبح دکتری چیزی...
کامیار-این باید الان بگیره بخوابه شمااون قرص روبده کاریت نباشه.
آقابزرگه بلند شد ورفت سر گنجه ش ویه خرده بعد با یه دونه قرص ویه لیوان اب برگشت وبه کامیارگفت:
-ده میلیه نصفش کنیم؟
کامیار-نه بابا همون خوبه.
آقابزرگه یه سری تکون داد ورفت ونشست جلوی گندم وخواست قرص روبذاره دهنش که گندم یه مرتبه سرشو کشید کنارو باعصبانیت گفت:
-این چیه؟
کامیار-چیزی نیس گندم جون قرصه!آرومت می کنه!
قرص رو از آقابزر گ گرفتم وبردم جلودهنش یه نگاه تو چشمای من کرد وبعد دهنش روواکرد ومنم گذاشتم روزبو نش ولیوان آب رودادم بهش.خورد ودوباره تکیه ش روداد به مخده وچشماشو بست دیگه ماهام باهم دیگه حرفی نزدیم هرکدوم رفته بودیم توخودمون وفکر می کردیم منکه دلم می خواست زودتر گندم خوابش ببره تابتونم با کامیار حرف بزنم وبفهمم شکش به کی رفته که یه مرتبه ازجاش بلند شد و می خواست بره بیرون می دونستم که حتما یه چیزایی فهمیده برگشتم به آقابزرگ نگاه کردم اونم داشت به کامیار نگاه می کرد فکر کنم اون توهمین فکر بود اونم دلش می خواست بدونه که کدوم آدم بی رحمی این کاغذ روانداخته تواتاق گندم!آخه کی دلش می آد که با یه دختر به این قشنگی یه همچین عملی بکنه!
برگشتم به صورت گندم نگاه کردم واقعا حیف ازاین دختر!تاقبل ازاین جریان چه فکرایی باخودم می کردم چقدر خوشحال بودم اون چند دقیقه ای که تورختخوابم دراز کشیده بودم وفکر می کردم داشتم برای آینده مون نقشه می کشیدم می خواستم به کامیاربگم که با پدر ومادرم صحبت کنه که اگه بشه بریم خواستگاری گندم!
تورویام خودمو بالباس دامادی می دیدم واونو بالباس عروس چقدرم بهش می اومد که عروس بشه چقدر تولباس عروسی خوشگل می شد حیف!حیف!آخه کدوم بی شرفی یه همچین کار کثیفی کرده ؟آخه چرا؟این دختر که آزارش به کسی نرسیده اصلا کاری به کار کسی نداشته که یعنی کی باهاش انقدر دشمن بوده که حاضر شده بازندگی واحساس و روح این دختر بازی کنه؟!چه نفعی از این جریان می برده؟!اصلا چرا باید گندم دختر عمه م نباشه؟!یعنی خودشون بچه دارنمی شدن تواون کاغذ چی نوشته شده بود خط کی بود؟!
انقدر این جریان سریع اتفاق افتاده بود که وقت فکر کردن به این چیزا رو پیدا نکرده بودم وحالا تموم این سوال ها یه مرتبه اومده بودتو ذهنم!
کامیار-سامان!سامان!
چشمامو واکردم
romangram.com | @romangram_com