#گندم_پارت_104
داشت مثل بید می لرزید!نفساش به شماره افتاده بود!اصلاصدادرست ازتوگلوش درنمی اومد!دست منو وسط دستاش محکم گرفته بود وول نمی کرد!همچین دستش می لرزید که اصلا نمی تونستم نگه ش دارم!بریده بریده حرف می زد ورنگش شده بود مثل گچ دیوار!انگارکه یه روح دیده باشه داشت ازترس سکته می کرد!
-چیزی نیس گندم طوری نشده به خدا الان مامیریم...
گندم-نه نرین!تروخدا!تروخدا!من هیچ جایی روندارم برم!کجابرم؟چیکارکنم؟تروخداتنهام نذارین!
-گندم!!گندم!!
یه دفعه کامیارسرم داد کشید وگفت:
-بلندشوبروپیشش دیگه الاغ!
بعدشم ازماشین پیاده شد ودرماشین رومحکم کوبید به هم منم ازلای صندلی پریدم ورفتم عقب!
***
فصل دوم
چنددقیقه بعد کامیاردرماشین روواکرد وگفت:
-خیلی خب!بسه دیگه!چه خبره بابا؟گفتم فقط یه خرده دلداریش بده!
دیگه گندم نسبتا آروم شده بود تاکامیارسوارماشین شد گفت:
-آروم شدی دختر عمه جون؟
گندم-منکه دیگه دخترعمه شماها نیستم!
romangram.com | @romangram_com