#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_122
-بیشتر هم تازه...خیلی دوستش دارم!
سرم رو روی شونه اش جا به جا کردم و گفتم:مثل من و پگاه...واسه منم پگاه عشقه!عشق!
نگاهم کرد و مثل پسربچه های تخس گفت:پس من چی؟من عشق نیستم؟
-جمع کن قیافتو!بهت میاد بچگیا خیلی ننر بوده باشی...فکر کنم کفاش بودنه بیشتر بهت میومدا..راستی امیررایا...
امیر:چیه؟بازم که نمی خوای حرف الکی بزنی؟
خم شدم و کفشم رو بیرون کشیدم و رو به روش معلق گرفتم و گفتم:ببین این پاشنه اش یه کم لقه!دست خودتو می بوسه آقای کفاش مهربون!
با اخم و خنده بغلم گرفت و گفت:دیوونه!حالا من یه چیز گفتما....آرتمن بعد این همه سال یه بار تو سرم نزد که کفاشما...اونوقت تو...!
شونه بالا انداختم و گفتم:چون خودشم کفاش بوده..حالا جدی کارتون خوب بود؟الان می تونی کفش منو درست کنی؟
-خوب که بود ولی نمی تونم کفش تو رو درست کنم!خیر سرم من الان دندونپزشکما...
دهنم رو کج کردم و گفتم:فعلا که نشدی!
به ساعت نگاه کردم و گفتم:مهمونی دیر نشه آقا...
زد توی پیشونیش و گفت:ای وای...
متعجب گفتم:مگه لو رفت رمز وای فای؟
romangram.com | @romangram_com