#فانوس_پارت_93

بعد از شستن ظرف ها به جای پناه بردن به اتاقم کنارش روی مبل نشستم وباهم فیلم نگاه کردیم. این اولین باری بود که مدت زمان طولانی کنار هم بودیم. هیچ کدوممون هیچ تلاشی براش شکستن سکوتی که بینمون بود نمیکردیم. سکوتی که توش پراز حرف بود. حرف هایی که فکر میکردم اگه سر باز کنه هر دومون خیلی راحت میشیم.

وقتی ازجاش بلند شد وگفت: من میرم بخوابم، گفتم: عماد؟

برگشت سمتم وگفت: بله؟

ـ اگه دوباره دعوا نمیکنی سوال دارم.

نفسش رو بیرون داد وگفت: راجع به گذشته؟

سری تکون دادم. گفت: ببینم، توکه تازه داری به زندگی جدیدت خو میکنی چرا دست از سرگذشته بر نمیداری؟

ـ شاید اگه خیلی از سوالام جواب داده بشه حالم بهتر بشه.

ـ نمیشه.

ـ تو از کجا میدونی؟

ـ میخواستی بهم هدیه بدی؟

ـ اگه بهم میگفتی آره.

romangram.com | @romangram_com