#فقط_من_فقط_تو_پارت_95



شیدا:

امروز روزیه که به سمت استانبول پرواز داریم...

از طرفی استرس دارم اما به خاطر این که می تونم اون پول رو جور کنم و دیگه توی اون بوتیک کار نکنم هم خوشحالم...از یه طرف هم مشتاقم...

از اون روز به بعد زمان هایی می رفتم بوتیک که آرتین نبود..اصلا دوست نداشتم باهاش رو در رو بشم...

با مامان و بابا و نیما توی خونه خدافظی کردم و نذاشتم بیان فرودگاه...

الان هم یه گوشه ایستادم تا شماره پروازمون رو اعلام کنن...اه..این فرودگاه امام خمینی هم که صندلی نداره..واقعا اعصاب خورد کنه..

آرتین و خانوادش یکم اونور تر ایستادن و دارن خداحافظی می کنن..

نمی دونم توی خانوادش هم اینقدر بی تربیته یا نه...

دوست دارم حالشو بگیرم..

حرفاش برام خیلی گرون تموم میشه..کلامش خیلی نیش داره...

به عنوان یه دختر با احساسات دخترونه برام سخته یه نفر بهم بگه تو عاشقمی..

romangram.com | @romangram_com