#فقط_من_فقط_تو_پارت_37
-منو دست کم نگیر..برو
سریع آماده شدم و رفتم که ماشینو بزارم کوچه پشتی...من که لباس و همه چی اونجا داشتم واسه چی بار سنگین با خودم ببرم..
نیم ساعتی علاف شدم و آرمین هم بالاخره اومد.. کت و شلوارش هم توی دستش بود:
-میزاشتی یه ساعت دیگه..آنا چی شد؟
-خودت گفتی نیم ساعت..آنا هم گفت من همین جا می مونم..
-اوکی..بزن بریم..
توی راه غذا هم گرفتم و رفیتم سوئیت...
به سوئیت که رسیدیم من رفتم غذا ها رو بزارم روی میز و آرمین هم مشغول دید زدن اطراف شد و بعدش رفت توی تک اتاق سوئیت یعنی اتاق من..وقتی اومد گفتم:
-کت و شلوارتو آویزون کردی؟
-آره
بعدشم نشستیم به غذا خوردن و بینش آرمین از برنامه ی آیندش می گفت..مثل اینکه قرار بود شرکت بزنه یا یه مدتی توی کارخونه با بابا کار کنه...و اینکه آنا رو هم بفرسته دانشگاه....منم فقط با سر تایید می کردم
بعد ناهار..اگه گفتین چی حال میده؟؟خب معلومه خواب...آرمینو فرستادم توی اتاق و خودم هم روی کاناپه خوابیدم...خیلی طول نکشید که خواب عمیقی تسلیمم کرد(اوه اوه...)
romangram.com | @romangram_com