#فقط_من_فقط_تو_پارت_35
الناز: شيدا چي شد؟!!
من: هيچي بابا پدرمو در اورده
الناز: اخر چه قدر وقت داد؟!
من: شيش ماه اگه خدا بخواد جور ميشه
الناز: منم يه نموره دارما
من: حا بذار ببينم چي ميشه
تو همين لحظه يه پسر خوش تيپ ديگه اومد داخل. اي خدا من امروز چقدر چشم چرون شدما از اسمون هم كه همش داره حوري مذكر مي باره خب خدا حالا چي ميشه اگه يكي از اينا رو دو لپي مينداختي تو دامن من؟!!!
اي اي اي شيدا منحرف شديا حواست رو جمع كن كه دو روز ديگه بايد سرنگ به دست از تو جوباي نياوران جمعت كنم( چه خوش اشتها نياوران...). خودم تز فكراي چرت و پرت خودم خندم گرفته بود من اگر از اين شانسا داشتم كهوحالا اين جا نبودم( ميشه بگي دقيقا كجا بودي؟!)
اون پسره يه ده دقيقه اي با ارتين حرف زد و دختره رو برداشت و زد بيرون. خب پس اين خانوم خوشكل هم صاحاب داره شيدا خانوم به دلت صابون نزن بي عرضگي اينا رو هم داره ديگه.
ساعت يك و نيم بود كه ارتين رفت بيرون و من و الناز با هم تو مغازه مونديم. الناز داشت از دوست پسر جديدش مي گفت اگه بهم لطف نكرده بود كه همين حالا صورتشو با ديوار يكي مي كردم هر از دو دقيقه با يه نفر در حال پريدنه
- نميودوني ارش چه قدر خوشكله يه چيزي تو مايه هاي همين ارتين خودمونه
چه زود ارتين مال ايشون شدا
romangram.com | @romangram_com