#فقط_من_فقط_تو_پارت_24


با خنده و شوخی و شیرین زبونی های نیما ناهارمون رو خوردیم. بعد از ناهار هم بابا طبق عادتش رفت بخوابه و مامان هم نیما رو خوابوند و رفت به کاراش برسه من هم رفتم اتاقم.

ساکمو باز کرده بودم و داشتم وسایل رو دونه دونه از توش در می اوردم که بازم اون پاکت لعنتی رو دیدم. دیگه حوصله ی جمع کردن نداشتم به خاطر همین وسایلم رو انداختم پایین و رو تختم دراز کشیدم. بازم اون جایی رو که محمودی باداد و بیداد گفت:

- دختر جون به من چه که پدر تو قلبش ضعیفه بد کردم بهتون پول دادم حالا هم فقط شیش اه وقت داری که پول منو بهم بدی.

یادم افتاد..بازم خدا خیرش بده که شیش ماه بهم وقت داد. با پس اندازامو حقوی که می گیرم 90 درصد پول جور میشه بقیه رو هم با وام جور می کنم.

بازم اتاقم کمکم کرد. با این فکر یه لبخند گوشه لبم ظاهر شد. نفهمیدم چه جوری ولی واقعا از خستگی به بی هوشی رسیده بودم به خاطر همینم تا چشم رو هم گذاشتم خوابم برد.

وقتی چشمامو باز کردم هوا تاریک شده بود. با دست دنبال ساعت می گشتم بالا خره پیداش کرد و با دیدن زمان چشمام چهار تا شدن ساعت هشت و نیم بود یعنی من 5 ساعت خوابیده بودم...

سابقه نداشت من اينقدر بخوابم البته جاي تعجبي هم نداشت اين چند روز تو شهر غريب با اون اعصاب خط خطي اصلا نتونسته بودم بخوابم فقط به فكر اين بودم كه يه جوري محمودي رو راضي كنم بهم وقت بده كه حداقل بتونم تلاشم رو بكنم وگرنه مجبور مي شدم به خاطر قرض بابام با شهاب ازدواج كنم....



اصلا دوست نداشتم دربارش فكر كنم واسه همين رفتم روبروي ميز ارايش كوچيكم نشستم و تصميم گرفتم بعد از اين همه مدت يه دستي به سر و روم بكشم. يكم كرم و از اين بزك دوزكا كه همه ي زنا بيست و چار ساعته به خودشون مي مالن به خودم ماليدم و به اينه نگاه كردم. بعد از يكمي فكر طبق عادت تو دلم به خودم گفتم:



- نه دخمل خوب برو اينا رو پاك كن كه مثل جادوگراي نيمه خوشگل شدي اين كارا مال دختراي زشته نه تو.


romangram.com | @romangram_com