#فقط_من_فقط_تو_پارت_22


تازه يادم اومد كه بايد شيش تومن بدم. پول رو از تو كيفم در اوردم و پياده شدم. بازم خونه ي ما... يه نفس عميق كشيدم و زنگ در رو زدم.

بازم پامو توی خونه گذاشتم تنها جایی که مطمئنم همه دوستم دارن همین خونه هست جایی که از ته دل از خدا می خوام منو همینجا نگه داره.به حیاط چهار گوش خونه نگاه کردم سمت راست حیاط یه باغچه ی نسبتا کوچیک و ناز بود که مامانم هر روز به گلاش رسیدگی می کرد واسه همین هم همیشه بوی شب بو ها تا چند تا خونه اون طرف تر می رفت. وسط حیاطمون هم یه حوض خیلی باحال هست که من از بچگی در بست عاشقش بودم اون موقع ها همیشه حوض پر از ماهی های قرمز بود اما حالا دیگه اب هم نداره.... طبق عادت همیشگیم از روی حوض پریدم و به طرف در خونه دویدم. دلم واسه مامان و بابا یه ریزه شده بود نیما که دیگه حرفشو نزن اگه این چند روز بهم زنگ نمی زد که از دلتنگی دق می کردم.

مامانی تا منو دید بلند گفت:

- سلام مامان بالاخره اومدی؟ خدا رو شکر که به سلامت برگشتی

- اره مامان جون برگشتم ولی نمی دونی که چقدر دلم براون تنگ شده بود

با این حرفم قهقه ی بلندی زد و گفت:

- دختر تو دو روز دیگه می خوای شوهر کنی هنوز مثل بچه هایی!

- مامان دلت خوشه ها اتفاقا تصمیم دارم برم سرکه و دبه بخرم همینج باهام ترشی بندازی.

مامان که می دونست حریف زبون من نمی شه گفت:

- برو وسایلت رو بذار بالا لباسات رو هم بپوش بیا ناهار بخور

- اخ مامان خیلی گرسنمه دو روزه که غذای درست نخوردم.


romangram.com | @romangram_com