#فقط_من_فقط_تو_پارت_204


محو تماشاش شدم. محو وجودش. خیره به اون تندیسی که جلوم بود. نمی دونم چقدر نگاهش کردم.

زمان و مکان از دستم در رفت اما با تکونی که شیدا خورد به خودم اومدم.

شیدا تو همون حالت یهو چشمهاشو باز کرد. سرشو چرخوند و درست تو چشمهای من خیره شد. از این نگاه تیز و ناگهانیش یکه ای خوردم.

نگاههامون تو هم قفل شد. تو یه لحظه شیدا حرکتی کرد که باعث شد تعادلش بهم بخوره. دستهاش تو هوا برای حفظ تعادل تکون تکونی خورد و نفهمیدم چه طور شد که یدفع سر خورد رو تخته سنگها و پرت شد پایین و افتاد تو آب.

سریع دوییدم سمت دریا. داشتم سکته می کردم. همه اش صحنه استخر و شیدای در حال غرق شدن تو ذهنم میومد.

تند خودمو رسوندم کنار سخره ها و زل زدم به آب تا شیدا رو پیدا کنم. با دیدن شیدا چشمهام از تعجب گرد شد و زبونم بند اومد.

شیدا خیلی شیک تو آب تکون می خورد و خیلی حرفه ای شنا می کرد. یکم رو سطح آب موند و بعد شنا کنان اومد سمت من که بیاد بیرون از آب. هنوز هنگ شنا کردنش بودم.

دستشو که دراز کرد شمتم با همون گیجی خم شدم و دستشو گرفتم و کشیدمش بالا.

همه اش داشتم فکر می کردم شیدا که انقدر خوب بلده شنا کنه چه طور اون روز تو اون استخر فکستنی داشت غرق میشد؟؟؟؟؟

یاد گریه ها و التماسهام به خدا افتادم. یاد حرفهایی که بلند بلند می گفتم. یاد عزیزم و شیدای من و اینا ...

یه وری مشکوک نگاهش کردم. یعنی ممکنه اون موقع هم ....


romangram.com | @romangram_com