#فقط_من_فقط_تو_پارت_203
شیدا با دیدن خونه ها و معماریشون و گلهایی که تو بعضی از خونه ها بود اونقدر ذوق می کرد که بی اختبار لبخند و به لبم مباور. خیلی عجیب بود که من تا حالا این تیکه از شخصیت شیدا رو ندیده بودم. من همیشه یه دختر خانم و مبارزو سخت کوش و جدی و می دیدم که همیشه و در همه حال پرستیژشو حفظ میکنه .
ولی الان دختر بچه ای جلوم بود که از زور شیطونی و ورجه وورجه همچین عرق کرده بود که موهای روی پیشونیش به صورتش چسبیده بود. و لبهاش به خاطر هیجان و فعالیت زیادش گل انداخته بود. دختری و می دیدم که یه لحظه لبخند از رو لباش کنار نمی رفت و با خنده هاش منم به خنده می نداخت.
الان می فهمیدم که من واقعا" این دختره و دوست دارم. هر قسمت از روحش برام جذاب و شیرینه.
از ساعت 11 که اومدیم جزیره همه اش داریم این ور اون ور میریم. این شیدا یه لحظه آروم نمیگیری. فقط موقع ناهار تو رستوران آروم نشست. ولی به محض اینکه غذاش تموم شد از جاش پرید و شروع کرد مدام گفتن: بریم بریم.
منم ناچار بلند شدم که بریم. شده بودم مثل این باباها که بچه شیطونشون و میارن گردش و تو کل روزم باید به ساز بچه جونشون بر*ق*صن . من که عاشق ر*ق*صیدن به ساز شیدا شده بودم. چون هیجانش هیجان زده ام می کرد. خند ه هاش دلم و شاد می کرد. شیطنتش به وجدم می آورد.
دیگه کم کم باید برگردیم. باید بریم که به کشتی برسیم. یه ساعته کنار ساحل نشستم و به شیدا نگاه می کنم که رفته رو سنگها و از اون بالا پاشو می زاره تو آب.
سرمو بلند کردم که به شیدا بگم بسه دیگه کم کم راه بی افتیم بریم. کشتی 20 دقیقه دیگه راه می افته.
سرمو بلند می کنم اما شیدا رو نمی بینم. چشمهام گرد شده . این دختر باز کجا غیبش زده؟
به خدا بچه دو ساله همراهم بود این جور دنبالش نمی دوییدم که حالا دارم دنبال شیدا می دوام.
از فکرمک خنده ام گرفت. بند شدم که برم باز بگردم دنبال شیدا که چشمم خورد به بالای یه تخته سنگ بزرگ.
شیدا رفته بود او سنگه ایستاده بود. سرشو گرفته بود کمب بالا و دستهاشم از هم باز کرده بود.
باد هم تو اون ارتفاع با سرعت بیشتری از سمت دریا می وزید و می خورد به صورتش و می چرخید لای موهاش. موهای بازش تو باد می ر*ق*صیدن و مثل بالهای موغ دریایی موج می گرفتن و بالا و پایین می شدن.
romangram.com | @romangram_com