#فقط_من_فقط_تو_پارت_174
عصبانی در اتاقو با شدت پشت سرم هول دادم که با صدای بدی بسته شد. حرصی خودمو انداختم رو تخت و چهار زانو نشستم. اخمم تو هم بود. نمی دونم چرا یهو انقدر جوش آوردم. امروز که روز خوبی بودئ. من و آرتین جفتمون مثل آدم داشتیم رفتار می کردیم. به خوبی و خوشی رفتیم شام گرفتیم حتی رو پشت بوم اون سکوت و تاریکی و ستاره و جوش همچین بهم آرامش داد که به همه سوالای آرتین خیلی خونسرد جواب دادم. یه جورایی درد و دل بود. نمی دونم چی شد که انقدر راحت انقدر خودمونی حرفای دلمو رازهای زندگیمو به آرتین گفتم. نمی دونم ...
اما چرا عصبانی شدم؟؟ چرا حرصی شدم؟؟؟ چرا حس کردم اگه یه دقیقه دیگه کنارش بشینم ممکنه که با مشت بکوبم تو صورتش؟؟؟ چرا؟؟؟؟
صدای آرتین تو سرم پیچید.
-: من نامزد ندارم. نمی دونمم بابام چه اصراری داره یکی و به من ببنده. من از کارهای بابام بی خبرم و ناراضی.
همزمان دو تا حس مختلف تو وجودم بود. یه حس شادی و یه حس عصبانیت. نمی دونم شادیش برای چی بود شاید برای اینکه گفت آنا نامزدم نیست اما خوب هست و نیستش به من چه ربطی داشت که خوشحال بشم یا ناراحت؟؟؟؟
اما چرا عصبانی شدم؟؟؟
((( من از کارهای بابام بی خبر و ناراضیم )))
با یاد آوری دوباره این جمله اخمام بیشتر شد. کفری شدم. با یه حرص یه مشت کوبوندم به تخت.
-:ناراضی هستی که باش. فکر کردی حالا ماها خیلی خوشمون میاد تو رو بهمون بچسبونن؟؟؟ حالا من اون دختره لوس آنا رو نمی دونم اما من یکی که عمرا" دلم بخواد یک درصد کسی فکر کنه تو نامزده منی. واه واه بلا بدور آدم قحطه؟؟؟ اییییییییییییی آرتین صالح. اههههههههههههه
یه لرزی به صورت چندش به بدنم دادم. عصبانی، لج در اومده پاشدم و حرصی لباسمو در آوردم و پریدم رو تخت و چشمهامو بستم که بخوابم. با چشمهای بسته هم اخم کردم. تو دلم انقده به آرتین از خود راضی از خود متشکر لوس، ننرِ بچه نننه فحش و بد و بیراه دادم که خوابم برد.
جالبیش این بود که خودمم نمی دونستم آیا واقعا" این حرفش انقدر زشت بود که باعث بشه من یه همچین عکس العملی نشون بدم یا نه.
romangram.com | @romangram_com