#فقط_من_فقط_تو_پارت_173
کنجکاو گفتم: هر چند؟؟؟؟
سرشو بلند کرد و با هون خونسردی گفت: هر چند خیلی سعی کرد رابطه اشو بیشتر کنه. اما موفق نشد.
بی اختیار یه لبخند اومد رو لبم. سریع رومو برگردوندم به سمت جلو تا شیدا لبخندمو نبینه.
نگاه شیدا رو حس می کنم. برمی گردم سمتش. با چشمهای ریز شده تگاهم می کنه. خونسرد میگه: این همه سوال ازم پرسیدی پس منم می تونم سوال بپرسم.
ریلکس شونه هامو می ندازم بالا.
شیدا: خوب بگو چرا هر جا که میری بابات یکی و به عنوان نامزدت معرفی میکنه؟؟؟؟؟؟ همه این نامزدا الکین؟؟؟؟
اخم می کنم. این قضیه نامزدیم شده برا ما دردسرا بابام با این تز دادنش پاک آبرومو برد. یعنی که چی به شیدا میگه آنا نامزدمه به مسئول تور میگه شیدا نامزدمه. حالا به آنا گفته باشه کی نامزئمه خدا داند. شده مثل زنجیره غذایی. یکی تو صدره و بقیه زیر مجموعه هاش.
رومو برگردوندم و به رو به روم نگاه کردم. با اخم سرد گفتم: من نامزد ندارم. نمی دونمم بابام چه اصراری داره یکی و به من ببنده. من از کارهای بابام بی خبرم و ناراضی.
هنوز اخم کرده بودم و تو دلم باب بابام دعوا می کردم که یتو یه لحظه شیدا مثل فنر از جاش بلند شد و یه شب بخیری گفت و رفت سمت در پشت بوم و رفت.
بهت زده و متعجب به رفتنش نگاه کردم اونقدر شوکه شدم که زبونم وا نمی شد حتی صداش کنم. این چرا یهو این جوری شد؟ همه چیز که خوب بود. کجا رفت ؟؟؟؟؟
قد پنج دقیقه هنگ کرده به در پشت بوم نگاه می کردم. به خودم که اومدم از جام بلند شدم. هر چی فکر کرده بودم چیزی دستگیرم نشد و دلیل کار شیدا رو نفهمیدم. شونه ای برای خودم بالا انداختم. بساط شاممون و جمع کردم و رفتم پایین که برم تو اتاقمو بخوابم.
شیدا
romangram.com | @romangram_com