#فقط_من_فقط_تو_پارت_150


آرتین صدام می کرد: شیدا... شیدا ... عزیزم چشمهاتو باز کن ...

شوکه شدم. عزیزم؟ من ؟ آرتین به من گفت عزیزم؟

دو ضربه به صورتم خورد. دردم گرفت امات چشمهامو باز نکردم.

آرتین داد کشید: شیدای من باز کن چشمهاتو چشمهای قشنگتو باز کن. با من این کارو نکن. تروخدا این جوری باهام لج نکن. این جوری مجازاتم نکن. غلط کردم. اشتباه کردم. دیگه اذیتت نمی کنم. دیگه باهات کل کل نمی کنم. تو فقط چشمهاتو باز کن. شیدا تنهام نزار ....

خدایا این آرتینه که داره این حرفها رو می زنه؟ چرا این جوریه؟ انگار بغض داره. برای من بغض کرده؟ برای من داره به خدا التماس میکنه؟

دلم فشرده شد. از التماسهاش از صدای بغض دارش از نگرانیش. دلم لرزید. از اینکه با حس به خطر افتادنم به این حال افتاد. قلبم تکون خورد.

یکی به ترکی یه چیزی گفت که نفهمیدم. اما بلافاصله دستهای یکی که فکر کنم آرتین بود اومد رو قفسه سینه ام . می خواست بهم تنفس مصنوعی بده. تا کی باید خودمو به غش بزنم؟

چند بار به قفسه سینه ام فشار آورد. حس کردم خم شده روم. سرمو جابه جا کرد. بینیم و گرفت. دهنمو باز کرد و .....

با حس کردن لبهاش روی لبهام انگار جریان برق بهم وصل کرده باشن. چشمهام گرد باز شد. از تعجب.

دستش سرد بود. تنش سرد بود. اما لبهاش.... گرم بود ... داغ بود ... سوزان بود ... حتی اگرم مرده بودم با انرژی که بهم رسید زنده می شدم.

نفسش و فرستاد تو وجودم. دیگه چشمهام از این بازتر نمی شد. سرشو بلند کرد. یه قطره اشک از چشمهاش چکید و رفت قاطی خیش ی صورتش. اما من دیدم. اشکی که با بغض به خاطر من از چشمهای این پسر مغرور چکید و دیم و من ...


romangram.com | @romangram_com