#فقط_من_فقط_تو_پارت_127
تا میدون استقلال رو پیاده رفتیم و از اونجا هم به سمت خیابون فاطی یعنی همون جایی که چهارشنبه بازار بود رفتیم.
دو سه تا مغازه رو گذروندیم تا به یه مغازه ی شلوار فروشی رسیدیم. یه شلوار بود که نظرمو جلب کرد. آرتینم خوشش اومده بود. به فروشنده گفتیم یکی از این مدلا رو بیاره تا از نزدیک ببینیمش.
تا دختر فروشنده شلوارو بیاره من رفتم تو فکر.
تصمیم گرفتم کمی محتاط تر رفتار کنم. یعنی کمی عاقلانه تر و خانمانه تر. حالا که آرتین داره معقول رفتار میکنه چرا باید باهاش لج کنم؟ اعصاب فولادی که نداشتم بخوام هی باهاش کل کل کنم.
ترجیه می دادم سفرمون در آرامش طی بشه.
در ضمن نمی خواستم اتفاق دیشب دوباره تکرار بشه. با اینکه اتفاقی هم نیافتاده بود اما هر چی باشه آرتینم یه مرده و همیشه که نمی تونه خودشو کنترل کنه.
در مورد دیشبم هیچ کدوممون به روی خودمون نیاورده بودیم. خوب مثلاگ چی می گفتیم؟
آرتین میومد میگفت ببخشید که یه لحظه کشیده شدم سمتت خواستم بب*و*سمت اما جلوی خودمو گرفتم.
منم می گفتم: ممنون که دیشب جلوی خودتو گرفتی و من و نب*و*سیدی. این بار خواستی یه همچین کاری بکنی به من اطلاع بده لااقل رضایت داشته باشم سر خود کاری نکن.
از فکرم یه لحظه هنگ کردم. یعنی چی این دفعه؟ یعنی دفعه دیگه ای هم وجود داشت؟ یعنی امیدوار بودم دفعه دیگه ای هم باشه و آرتین نتونه جلوی خودشو بگیره؟؟؟
وای شیداااااااااااااااااااااا
سرمو محکم به چپ . راست تکون دادم تا این فکرای مسخره از ذهنم بره بیرون.
romangram.com | @romangram_com