#فقط_من_فقط_تو_پارت_123

سریع حاضر شدم و رفتم دم اتاقش. خوابالود در و باز کرد. بیچاره چشمهاش به زور باز میشد. تا من و دید جلوی در چشمهاش کامل باز شد.

آخیییییییییییییی خوابش میاد طفلی. کوفت به تو چه؟ فضول ملتی براشون دلسوزی می کنی؟

سعی کردم جدی باشم و گفتم: حاضر شو باید بریم 4شنبه بازار. اول میریم صبحانه بخوریم. زودی حاضر شد من همین جا منتظرم.

با سر گفت باشه.

برگشتم برم که ....

ایستادم. یاد اون پسر روسه افتادم. تو همین راهرو شیدا رو تنها گیر آورده بود. اگه دوباره تنها گیرش بیاره و بخواد ... مگه چند بار من به موقع می رسم؟؟؟

برگشتم سمتش. هنوز جلوی در بود و به من نگاه می کرد. صورتش سوالی بود.

- چیزه .... من همین جا منتظر می مونم تا با هم بریم. برو حاضر شو.

متعجب یکم نگام کرد. زیر نگاهش کلافه بودم. اما خوب من مسئولیت دارم نسبت به این دختر. آرتین مدیونی اگه یه درصد فکر کنی نگرانش میشی. فقط مسئولیته.

خودم جواب خودمو دادم.

آره جون خودت .

درو بست و منم همون پشت منتظر شدم. تازه یاد لباساش افتادم. یه شلوار آدیداس با تاپ ستش.

romangram.com | @romangram_com