#فقط_من_فقط_تو_پارت_117
-: شیدا ... سرتو بلند کن بزار ببینمت .... شیدا ....
هق هقش کمتر شد. آروم دستشو آورد پایین. صورتش و چرخوند تا نگاهش بیوفته تو چشمام. تا حالا چشمهای هیچ کسی و ندیده بودم که این جوری دلمو ریش کنه. دلم سوخت براش. اون هیچ گناهی نکرده بود اون پسره ... اون پسره ...
عصبی چشمهامو بستم و یه نفس گرفتم و تو همون حال گفتم: اون پسره چی کارت کرد؟؟؟ اون که .....
نتونستم بگم. نتونستم بپرسم بلایی سرت آورد یا نه.
چشمهامو باز کردم و منتظر نگاهش کردم.
هق هقش آروم شده بود اما هنوز تک و توک یه هه ای می کرد.
آروم گفت؟: هیچ ... هه .. هیچی ... همون که خودت دیدی .... من ....
خدا رو شکر. یه نفس راحت کشیدم. هم وجدانم راحت شد هم از دست بابا خلاص شدم هم .... نمی دونم یه چیزی تو وجودم آروم گرفت.
می دونستم چی می خواد بگه. خودمم می دونستم که اون بی تقصیره و من به ناحق سرش داد کشیدم و اون حرفها رو زدم. اما خوب ... زبونم به عذرخواهی هم نمی چرخید.
برای جبران تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: شیدا ... حاضر میشی بریم بیرون؟؟؟؟ هوای هتل داره خفه ام می کنه.
یه نگاهی بهم انداخت. هم متعجب بود هم ....
آروم بلند شد.
romangram.com | @romangram_com