#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_47

پرهام-خوب اینم از اخرین هدیه که مال پریسا خانمه.

تعجب کردم ولی در ظاهر نه همون پریسا بودم...رفتم طرفش و جعبه رو ازش

گرفتم وازش تشکر کوچولو کردم.

واقعا تعجب کردم که چرا واسه منم خریده...من بازش نکردم کسی هم بهم

نگفت که بازش کنم...تقریبا ساعت دوازده بود که اقایون رفتن استراحت

کنن...منم بلند شدم رفتم داخل اتاقم....جعبه که باز کردم...یه لباس مجلسی

خیلی قشنگ بود به رنگ صورتی بود به جرئت میتونم بگم که مال من از

همه

قشنگتر بود...یه لباس به رنگ صورتی تقریبا چرک که دکلته بود وتا زیر سینه

تنگ بود ولی بعدش به صورت چین چینی تا سر باسنم میومد بعدم ازونجا کلوش میشد تا نزدیکیای مچ پا...قسمتی که تنگ بود

پراز گل وسنگ مروارید رنگی رنگی بود که به یه طور خاص وهماهنگ چیده

شده بودن وجنس پارچه از ساتن براق بود...ولی قسمت کلوش دار ساده ولی

پارچش ازجنس حریر بود که رنگش مثله همون مدل بالایی بود و یک ست لوازم آرایشی مارک همراه با کفشای مجلسی ست با لباسم...

**************

یه دو سه روزی میشد که برگشتیم تهران....هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد...وقتی

برگشتم با بابا در مورد کار صحبت کردم...بابا گفت که بابای رها(عمو رضا)

سهمشو از کارخونه بابا وعمو شهرام برداشته وداخل یه بیمارستان خصوصی

تازه تاسیس سرمایه گزاری کرده...چه بهتر اگه اونجا کار پیدا کنم چون مثله

اینکه رها هم اونجاس...رها جراحی داخلی خونده والانم همراه بادرس اونجاهم

کار میکنه...با عمو رضا که حرفیدیم خیلی خوشحال شد وازم استقبال کرد ومنم


romangram.com | @romangram_com