#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_93
-فکر نکردی اصلا شاید من لباس درست حسابی تنم نباشه؟
خندید و گفت: ببخشید راستش فقط می خواستم ببینمت و اصلا به این فکر نکرده بودم.
چون فقط یه تاب و شلوارکی تنم بود پتو رو بیش تر دور خودم پیچیدم. راهول سرش پایین بود و با کف دستش روی
تخت رو نوازش می کرد انگار توی فکر بود و حواسش نبود. آروم صداش کردم.
-راهول؟
سرش رو بلند کرد و به چشم هام نگاه کرد.
-اولین بار رو که من رو دیدی یادته؟ همون موقعی که توپ رو پرت کردم سمت تو و توپ به سرت خورد.
آروم سرم رو به معنی آره تکون دادم. لبخندی روی لبش نشست.
-می دونی من از خیلی قبل تو رو دیده بودم؛ همون موقع که توی فرودگاه بودی. من اومده بودم دنبال دوستام که از
آلمان می اومدند. تو ساده، زیبا و شاد بودی... تا وقتی که دوستم دستش رو روی شونه ام نذاشت من نتونستم از تو
چشم بردارم.
نفس عمیقی کشید و با همون لبخند که روی لب هاش بود ادامه داد.
-وقتی با دوستام احوال پرسی کردم باز هم سر چرخوندم که تو رو ببینم؛ چشم هام همه اش پی تو بود ولی خب تو
رفته بودی. بی خیال شدم و با دوست هام رفتم. همون روز باز تو رو توی ساحل پالولم دیدم.
romangram.com | @romangram_com