#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_81


پسند بود. گاهی منم نظری می دادم ولی باز دو دل بود نمی تونست چیزی بخره. وارد مغازه ای شدیم. لباسی که

و ». این لباس بنگالا نام دارد « شامل یه شلوار مشکی و یه کت سفید که یقه آخوندی و پارچه اش طرح دار بود

بسیار ساده و زیبا بود، چشمم رو گرفت.

-راهول؟

به سمتم برگشت.

-جانم؟

از جانم گفتنش دلم قیلی ویلی رفت و کمی ساکت شدم؛ یعنی حرفم یادم رفت. راهول دستی به بازوم کشید.

-پریا خوبی؟

لبخند نصف نیمه ای زدم.

-اره... راهول اون لباس چطوره؟

و با انگشت اشاره به لباس اشاره کردم. لبخندی زد.

-پروش می کنم.

مغازه دار گفت که سایز لباس رو براش بیاره. راهول لباس رو امتحان کرد و من اون رو توی تنش دیدم. فوق العاده

بود؛ خیلی بهش می اومد، خودش هم راضی بود. بالاخره لباس راهول رو خریدیم و از مغازه بیرون اومدیم. راهول با

romangram.com | @romangram_com