#عشق_در_قلمرو_من_پارت_63

من جز ناتان هیچ کس دیگه ای رو نداشتم .

یه دفعه احساس کردم چیزی زیره دستام تکون می خوره.

تا چشم باز کردم ناتان رو دیدم که بین یه عالمه گل و گیاه محاصره شده .

با پلک بعدیم دیگه کاملا با اون گیاه ها مخفی شد.

با ترس به سمته یاس برگشتم که دیدم چشم هاش رو بسته و با دستش انگار چیزی رو بالا میاره.

بعد از چند دقیقه چشم هاش رو باز کرد و با لبخند به من نگاه کرد.

به سمته ناتان برگشتم که سالم و سرحال دیدمش.

با تعجب نگاهم بین یاس و ناتان در گردش بود.

ناتان تا چند دقیقه ی پیش غرق در خون بود اما الان از منم سالم تره !

یه دفعه توی آغوش گرمی فرو رفتم.

از بوی برف و مِــه فهمیدم ناتانه.

سرم رو بوسید و لبش رو کنار گوشم اورد و گفت

romangram.com | @romangram_com