#عشق_در_قلمرو_من_پارت_163

دندوناش رو توی پاهام فرو کرد و فشار داد.

ایندفعه زوزه ای کشیدم و سرش رو از تنش جدا کردم و خنجر رو توی تنش فرو کردم.

استخوان پام خیلی درد می کرد.

انگار پام رو از جاش می کندن.

به اطرافم نگاه کردم که استریگوی دیگه ای ندیدم ، البته فعلا چون تا چند دقیقه ی دیگه تعداد زیادی وارد سالن میشن.

شیفت دادم و به سختی خودم رو به جاسپر رسوندم.

روی زمین کنار پاش افتادم و با دست های خونیم التماسش کردم.

دیدن التماس یه آلفا برای خانواده اش اصلا چیزی نبود که من به خاطرش خجالت بکشم.

من از غرورم برای عشقم ، برادرم و خواهرم گذشتم.

توی چشم هاش اشک جمع شده بود و بهم نگاه می کرد.

لبخندی زدم و گفتم

-خواهش می کنم.

romangram.com | @romangram_com