#عشق_در_قلمرو_من_پارت_158


-خیلی خوب شدن.

لبخندی زدم و روبهش گفتم

-فقطم به خاطر تو و بچه های گروهته.

جوابم فقط یه نگاه عمیق بود و بس.

به سمته در خونه رفتم و روبه همه داد زدم

-ادامه بدید تا برمی گردم.

چهار روز از اون موقع گذشته بود و استرس گریبان گیرم شده بود و ول نمی کرد.

هر لحظه فکر می کردم حمله کردن .

تو این چند روز اصلا درست نخوابیدم .

یا همون چند ساعتی رو که خوابیدم همش کابوس بوده.

به سمته سالن رفتم که ناتان و یاس و آرن رو درحالی که روی کاناپه نشسته بودن دیدم.


romangram.com | @romangram_com