#عشق_در_قلمرو_من_پارت_116
تا بخوان حمله کنن شیفت دادم و روبه روشون ، جلوی یاس وآرن ایستادم.
زوزه ی بلندی کشیدم و در خواست کمک دادم.
هیچ کدوم از بچه ها نبودن و این منو حتی بیشتر از اومدن این همه خون آشام به خونه متعجب می کرد.
به یکی شون نگاه کردم که چشمام گرد شد و ترس همه ی وجودم رو گرفت.
یه استریگو ؟! اونم اینجا ؟!
استریگو یک نوع خون آشام هستن که بهش مکنده ی خون شیطانم میگن ، اون فقط با نقره کشته میشه و دشمن خون آشام هام هم هست ، چهار تا خون آشام جمع بشه میتونه یکی از تازه وارداشون رو بکشه حالا من تنها با این همه خون آشام و یه استریگو چیکار کنم ؟؟
برای اولین بار توی زندگیم ترسیدم.
برای آرن ترسیدم.
احساسی که من و گرگم بهش داشتیم ناب بود و حالا تو این اوضاع به خودم عتراف می کردم که دوستش دارم .
استریگو جلو اومد و پوزخندی زد .
با خنده ی شیطانی نگاهی به یاس و آرن کرد و بعد روی من متوقف شد.
romangram.com | @romangram_com