#عشق_در_قلمرو_من_پارت_102
-ا..الان چشمات عسلیه !
فقط نگاهش کردم و سریع تبدیل شدم.
یاس با زوق گفت
-خیلی خوشگلی ، یه گرگه سفید با چشم هایی که هر لحظه یه رنگه .
لبخندی زدم و با گفتن شب به خیر به سمت اتاقم رفتم.
روی تختم افتادم و به این فکر کردم که واقعا میشه من یک روز آرامش داشته باشم ؟
.........
صبح زود بلند شدم و وارد آشپزخونه شدم.
روی صندلی نشستم و شروع به صبحانه خوردن کردم.
بعد از صبحانه از خونه بیرون زدم و سعی کردم کمی قدم بزنم.
هوای آزاد توی جنگلی که شبش بارون باریده باشه ، بوی نم خاک و هوای عالیش منو وادار کرد بدون شیفت دادن راه برم.
romangram.com | @romangram_com