#عشق_مخفی_پارت_35
وسیعت میکنم فقط خوردم اگه ایندفعه رو ب خیر بگذرونی نمازامو سر ساعت میخونم با حجاب میشم خدایا.؟
داشتم جرت و پرت میگفتم که در ب شدت باز شدو چهره اعصبانی بابا ظاهر شد !
خدایا خودت میدونی فقط حوصلم سر رفته بود!
ادرینا:
داشتم با خدا اتمام و حجت میکردم ک در باز شد و بابا اومد تو دستمو گرفت و محکم با خودش از پله ها میبرد پایین دو سه بار بخلطر شیطنتام تنبیه شدم اما خب شیطونم دیگه جه کار کنم
برد پایین فک کردم خودمون دوتاییم دیدم ماشالله ابلیا خان
الناز با اعصبانیت
و یاسی خانوم با چشاش داره کتکم میزنه
داشتم نگاهشون میکردم ک بابا گفت اخه دختر من به تو چی بگم ببین قیافه یاسی خانوم رو رنگ به صورت نداره
واسع چی غذا رو انگولک کردی
نمیگی شاید ی مهمون داشته باشیم
بابا حرف میزد اما من نگاهم به ایلیا بود اونم ی پوزخند مسخرع رو لباش منم یه چشم قوره رفتم که بابا داد زدم مگه باتو نیستم
اون حرفا چیه ب الناز گفتی
دیگه نمیتونستم جو اروم نگه دارم و گفتم :
بابا جان کاروانسرا نیس که نگاه کن سر و تیپ این الناز خانومو خجالت نمیکشه با این سر و وضع جلوی شما رژع میره نمیدونه مش باقر میاد تو اشپز خونه جای میخوره
romangram.com | @romangram_com