#احساس_من_معلول_نیست_پارت_77
خودشم فهمید که سوتی داده ولی به روی خودش نیاورد و گفت :
-اصلاً اینطور نیست . من خودم به این نتیجه رسیدم که اینا می تونن به درد هم بخورن . هر دو سورپرایزن الان .
پیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :
-بنگاه همسریابی راه انداختی ؟ اگه اینطوره اول مجردای فامیل رو تو اولویت بذار.
هنگامه از بی پروایی و رفتار عجیب پیروز حسابی دلخور شده بود و دلیل این حسادت پیروز رو فقط علاقه اش به مهشید می تونست تعبیر کنه. لابد به مهشید نظر داشت که از حضور زاهدیان کنارش ناراحت بود . با عصبانیتی که کمتر ازش سر می زد گفت :
-اون زن به درد تو نمی خوره پسر عمه ! همه چی رو نمی تونم بگم . ولی مطمئن باش اگه گزینه ی خوبی برات بود ، حواله ی زاهدیان نمی کردمش .
بعد انگار که یه شیطنت زیر پوستی بخواد قلقلکش بده گفت :
-در ضمن خوبیت نداره آدم وقتی از فرد مورد علاقه اش دور می شه ، فکرش رو بذاره کنار ! اونی که الان تو تبریز منتظرتونه فکر کنم خوشش نیاد که به کسی غیر از اون فکر کنید .
هنگامه نه تحقیر می کرد نه قضاوت . آروم بود . ولی وقتی کسی در حد انفجار عصبیش می کرد ،یه مقدار زبونش تند می شد . خوب همه یه عیبایی دارن دیگه !
******
پیروز کاملاً جا خورد و قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد و جوابی به هنگامه بده ، هنگامه به یه سمت دیگه خرامید .
موقع شام هنگامه همه ی حواسش به مهشید و نریمان بود که ظاهراً یه کم از اون حالت رسمی و اتو کشیده خارج شده بودن و کنار هم مشغول خوردن بودن . خودش اصلاً شام نخورد . همش بین مهمونای عزیزش می چرخید تا اگه کم و کسری داشته باشن بهشون برسه . اما دور و بر پیروز آفتابی نمی شد. به قول مامانش ، نیشش زده بود می ترسید پیروز هم از پادزهر استفاده کنه !
از اینور پیروز هم اونقدر تو شوک حرف هنگامه فرو رفته بود که بقیه ی مجلس رسماً زهرمارش شد و داشت می شد همون پیروز بد اخم همیشگی ! تنها راهی که به نظرش میرسید توسط اون هنگامه از وجود مونا با خبر شده باشه ، مادرش بود . هر چی بیشتر فکر می کرد ، بیشتر به این نتیجه می رسید که راپورت اینکارو مادرش داده و بس وگرنه هنگامه از کجا وجود یه معشوق تو تبریز رو می تونست بفهمه.
بعد از شام نوبت باز کردن کادوها رسید. همه ی دوستای هنگامه به نوعی شرمنده اش کرده بودن. علیرضا و نغمه یه ربع سکه هدیه دادن. مهشید یه پیراهن مجلسی قشنگ به رنگ قرمز عنابی کادو آورده بود . نریمان یه ساعت ظریف نقره براش آورده بود ولی کادو پیروز خیلی خاص و قیمتی بود . یه سرویس ظریف طلا. این سرویس طلا هر چند ظریف بود ولی به عنوان کادو یه پسر عمه ی نه چندان صمیمی ، خیلی سنگین به حساب می اومد . اما پیروز نذاشت این فکر خیلی تو مغز هنگامه جولان بده و بعد از باز شدن کادوش سریع گفت :
-این کادو از طرف مامان و بابا هم هست . دیدن نمی تونن به خاطر مدرسه ی پدرام خودشون بیان . منو وکیل کردن که برات کادو بخرم . خلاصه ببخشین دیگه سلیقه ی مردونه راست اینکارا نیست .
هنگامه صمیمانه از بابت سلیقه ی خوب پیروز و همینطور زحمت مضاعفی که کشیده بود تشکر کرد .
مهمانی به بهترین شکل ممکن برگزار شد و همه بهشون خیلی خوش گذشته بود . موقع خداحافظی نریمان یه مقدار به هنگامه نزدیک شدو البته این نزدیکی از چشم تیز پیروز مخفی نموند وبعد آروم گفت:
تشکر مضاعف خانم دکتر ! هم بابت این ضیافت بی نظیر و هم به خاطر آشنایی با خانم زند .
هنگامه لبخندی زد و گفت :
-من از شما ممنونم. هم بابت حضورتون و هم اعتمادی که تو این مورد بهم کردین . امیدوارم با هم به نتایج خوبی برسین .
مهشید هم موقع خداحافظی ،هنگامه رو ب*غ*ل کرد و دم گوشش گفت:
-مرسی عزیزم! همه چی خیلی عالی بود !
romangram.com | @romangram_com