#احساس_من_معلول_نیست_پارت_74
وقتی بعد از تعارفات معمول ، تماس قطع شد ، هنگامه به قدری خسته بود که حس می کرد به جای فرهاد ، این بوده بیستون رو کنده .
*****
هم خودش ، هم مادرش کلی زحمت کشیده بودن و همه چیز رو هم خانگی درست کرده بودند . هنگامه یه ساعت قبل از اینکه مهمونا بیان رفت بالا تو اتاقش که حاضر بشه . انصافاً پیروز هم کلی کمک کرده بود و درست مثل پسر خونه ، کلی از کارهای مردونه رو انجام داده بود . هنگامه یه پیراهن ماکسی آستین بلند مشکلی به تن کرده بود . شال سفیدی هم سر کرد . یه مقدار ارایش ملیح هم کرد و به نظر خودش که کفایت می کرد . کفشای سفیدش رو پاش کرد . تنها ناپرهیزی ای که کرده بود این بود که جوراب نپوشیده بود و ناخونای پاهاشم لاک سفید زده بود . پاهای کوچیک و قشنگش رو تو کفشای سفید و جلو بازش با اون ناخونهای بلند و یک دست ، حسابی جذاب شده بود .
درست مثل پرنسس شهر جادو آروم از پله ها پایین اومد . پیروز تو پذیرایی مشغول جا به جایی دو تا از عسلی هایی بود که فریبا می گفت جاشون مناسب نیست . با دیدن هنگامه سر هر سه نفر به سمت هنگامه برگشت .
هنگامه با لبخند همیشگی گفت :
-چیه ؟ خوشگل ندیدین ؟
محسن با خنده گفت :
-نه والله ! بس که از این ناپرهیزی ها نمی کنی ، چشامون چهارتا می شه ، هیز بازی در میاریم .
هنگامه با تعجب به لباسش نگاهی کرد و گفت :
-بابا این لباس که با مانتو فرقی نداره ! باز مانتوم کوتاهه ولی این تا مچ پامه . من الان کجا ناپرهیزی کردم ؟
محسن در حالی که دوباره مشغول اجرای اوامر فریبا شد گفت :
-نمی دونم چیکار کردی ولی خوشگل شدی بابا .
پیروز در حالی که هنوز زیر چشمی هنگامه رو نگاه می کرد با اینکه زباناً هیچی نگفت ، اما تو دلش اعتراف کرد که دختر داییش از نظر جذابیت ، دختر منحصر به فردیه !
کم کم مهمونا رسیدن و هنگامه با همه خوش و بش می کرد . پیروز هم ذاتاً پسر خوش پوش و جذابی بود ، ظاهراً خیلی زود مورد توجه دوستای هنگامه قرار گرفته بود . نغمه هم اومده بود . اما تحت تدابیر امنیتی شدید . از خونه شون تا خونه ی هنگامه راهی نبود ولی علی رضا سه ساعته اونو اورده بود . یعنی در حد لاکپشت .
مهشید زودتر از نریمان اومده بود و یه گوشه اروم نشسته بود . پیروز بعد از دیدن مهشید ، هنگامه رو صدا کرد و کشید یه گوشه و گفت :
-اینو برای چی دعوت کردی ؟
هنگامه اخمی کرد و گفت :
-چرا نکنم؟ اونم غریبه ، کسی رو نداره ! بهش خوش می گذره !
پیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :
-پس پرونده اش رو درآوردی ؟
هنگامه لبخندی زد و گفت :
-چه جورم !
romangram.com | @romangram_com