#احساس_من_معلول_نیست_پارت_66


پیروز گفت :

-فشار عصبی ! لامصب بد دردیه . فیلو از پا می ندازه !

مونا آروم زمزمه کرد :

-حالا چی می شه پیروز ؟ دیدی که بابام چطور شدید مخالفت کرد ! چطور می خوای راضیش کنی ؟

پیروز لبخند دلگرم کننده ای زد و گفت :

-اگه بگم می خوام بدزدمت و باهم فرار کنیم ، چیکار می کنی؟

مونا هیجان زده گفت :

-راستی؟

با واکنشهایی که مونا نشون می داد ، پیروز کم کم داشت به صحنه ای که چند هفته پیش با چشم خودش دیده بود، شک می کرد . اگه مونا با چند تا پسر دیگه هم دوسته ؟ چرا برای فرار با پیروز اینقدر هیجان زده ست ؟

خیلی نمی خواست این ملاقات رو کش بده . شاید برای مونا نه و مطمئناً برای خودش آزار دهنده بود !

بی هوا پرسید:

-پسر اون شریک بابات ، محسن بیاتی ، اون چیکار می کنه ؟ بابات چه جوابی بهش داد ؟

مونا بی تفاوت گفت :

-چه می دونم ؟ من که مخالفم ! ازش بدم می یاد !

اما پیروز اون لبخند های اغوا کننده ای رو که مونا به محسن رو می زد ، به خوبی به یاد داشت !

پیروز گفت :

-راستی کسی به اسم پیمان محمد یاری می شناسی ؟

مونا خیلی ریلکس گفت :

-نه چطور؟

پیروز داشت از دست سیاست بازی بی نظیر مونا بدجور حرص می خورد. دیگه تحمل مسخره شدن توسط این جغله بچه رو نداشت !

دست مونا رو محکم تو دستش گرفت . مونا متعجب به پیروز نگاه می کرد . این همه ناپرهیزی از پیروز زاهد ؟

پیروز تو چشمای مونا زل زد و گفت :

romangram.com | @romangram_com