#احساس_من_معلول_نیست_پارت_62
وقت استراحت وسط کلاس بود که رو به مهشید گفت :
-می تونم در مورد اون تابلو یه سوالی بپرسم ؟
مهشید با سر بله ای گفت و هنگامه در حالی که چشمش به تابلو بود گفت :
-اون گل سرخ نشونه ی چیه؟
مهشید گفت :
-یه بچه !
هنگامه در حالی که لیوان چاییش دستش بود از رو مبل بلند شد و جلوی تابلو ایستاد و همه ی فضای اون کاوید و گفت :
-چرا همسر سابقتون خوشحاله ؟ از وجود اون گل خرسنده یا شلاق رو دوست داره ؟
مهشید کنارش ایستاده بود .
یه مقدار سکوت برقرار شد و گفت :
-چرا این تابلو براتون مهمه ! می دونید که علت اینکه جلوی دید بقیه زدم اینه که ازش ل*ذ*ت می برم . ولی شما چرا اینقدر راجع بهش کنجکاوید؟
هنگامه بی اونکه مهشید رو نگاه کنه ، همچنان رو به تابلو گفت :
-حسش می کنم ! روحی رو که تو این نقاشی هست رو حس می کنم . زنی که تو این نقاشی می خنده ، خوشحال نیست ! گل سرخی که به قول شما نماد یه بچه ست ، ممکنه زیر دست و پای مرد له بشه ! فضای خونه ای که ترسیم کردین ، در عین تاریکی توش زندگی داره ! این نقاشی خیلی خاصه ! درست مثل نقاشش!
مهشید گفت :
-چرا فکر می کنید من خاصم ؟
هنگامه برگشت سمتش و گفت :
-نمی دونم ! ولی هستین ! زنی غمگین ولی بینهایت قوی و خود ساخته ! حس خاص بودن می دین . اما دلیلش رو نمی دونم .
مهشید لبخندی زد و گفت :
-اولین باره کسی به من می گه خاص!
هنگامه برگشت سرجاش و متعجب پرسید :
-جدی ؟
مهشید کنارش قرار گرفت و گفت :
romangram.com | @romangram_com