#احساس_من_معلول_نیست_پارت_54


- سلام . صبح بخیر ! بله ! هم ورزش و هم خرید نون واسه صبحانه ! شما هم حتماً دارین میرین منزل خانم زند درسته ؟

هنگامه با پیروز هم قدم شد و هر دو به سمت خونه حرکت کردن و هنگامه جواب داد :

-بله ! امروز جلسه ی دومه!

پیروز گفت :

-چرا ایشون نمی یان خونه ی شما ؟ اینطوری بهتر نیست ؟

هنگامه گفت :

-من هم اول همین پیشنهاد رو دادم . ولی ایشون گفتن تو منزلشون تنها هستن و هیچ کس نیست و سکوتش بیشتر به درد درس خوندن می خوره و این حرفا . گفتم شاید به خاطر بابا و مامان معذب باشن . برای همین قبول کردم که من بیام !

هر دو سوار آسانسور شدن . پیروز تو اینه نگاهی به نیم رخ هنگامه انداخت . مژه های بلند و برگشته ی دختر داییش که با ریمل کمی هم پرپشت تر به نظر می رسید ، برای چند ثانیه ای جلب توجه کرد . نگاه از آینه گرفت ودر حالی که تو گفتن یا نگفتن حرفی که می خواست بزنه تردید داشت ، گفت :

-نمی دونم گفتنش کار صحیحیه یا نه ! ولی یه مقدار بیشتر احتیاط کنید !

آسانسور متوقف شد و همزمان هنگامه متعجب گفت :

-احتیاط ؟ در چه موردی؟

چون پیروز نزدیک در بود ، جلوتر از هنگامه از آسانسور خارج شد و نگاهی به در آپارتمان بسته ی مهشید انداخت و آهسته گفت:

-در مورد خانم زند !

هنگامه کاملاً گیج شده بود و پیروز اینو به خوبی از چهره ی مبهوت هنگامه می تونست بخونه .

پیروز دوباره با همون تن صدای اروم گفت :

-می شه چند لحظه بیاین تو آپارتمان من ؟ می ترسم اینجا صدامون مزاحم همسایه ها بشه ! و در واقع منظورش این بود که ممکنه مهشید بشنوه !

هنگامه گیج نگاهی به ساعتش انداخت . قرارشون برخلاف هفته یپیش که بعد از ظهر ساعت چهار بود ، امروز ساعت نه صبح بود و هنوز ده دقیقه به نه مونده بود . بنابراین بی حرف پشت سر پیروز راه افتاد !

پیروز سریع درو باز کرد و به هنگامه تعارف کرد که بره داخل و خودش پشت سر هنگامه وارد خونه شد و درو بست .نون رو گذاشت رو کانتر و گفت :

-بفرمایید بشینید لطفاً

هنگامه از شرایط به وجود اومده اصلاً راضی نبود . بنابراین گفت :

-ممنون راحتم ! من به وقت خیلی حساسم . نمی خوام دیر برم منزل خانم زند ! اگه می شه بفرمایید منظورتون در مورد احتیاط در ارتباط با خانم زند چیه.

پیروز من و منی کرد و بعد نفسی از استرس کشید و در حالی که هنوز خودش هم دقیق نمی دونست منظورش چیه ،گفت :

romangram.com | @romangram_com