#احساس_من_معلول_نیست_پارت_48


باورش نمی شد هنگامه بود . اما مسئول آموزش...

هنگامه بهش نزدیک شد و درست رو به روش ایستاد . نامه ای تو دستش بود .

هنگامه نامه رو به طرفش گرفت و گفت :

-لطفاً هر وقت سرتون خلوت بود و آرامش داشتین اینو بخونین .

تو چشمهای هنگامه دقیق شد . می خواست از توی چشماش بخونه که تو نامه چیه ولی هنگامه سرش رو پایین انداخت و با یه خداحافظی زیر لبی به سمت ماشینش رفت .

پس فقط برای همین اومده بود دانشگاه . دادن جواب به نریمان !!!

حدس زدن اون چیزی که تو نامه بود ، برای نریمان خیلی هم سخت نبود .این آروم اومدن و مثل نسیم رفتن هنگامه ، فقط یه معنی می تونست داشته باشه . یه نه ی بزرگ .

با اینکه نه سرش خلوت بود و نه آرامش داشت ، تصمیم گرفت نامه رو بخونه و خلاص . برگشت سمت ماشینش و نشست . در حالی که دستاش به وضوح می لرزید نامه رو باز کرد .





بسم الله الحیم و الخبیر

به خداوندی که بردبارترین و آگاهترین است .

دکتر زاهدیان عزیز سلام .

منو می بخشید که با نامه باهاتون حرف زدم . خیلی دوست داشتم که رو در رو و چشم در چشم حرفامو می زدم تا صداقت حرفامو بتونم بهتون ثابت کنم. ولی شرم مانع شد .

وقتی شما به من پیشنهاد آشنایی دادین ، حس خوبی بهم دست داد که تا همین الان که دارم این نامه رو براتون می نویسم ، به قوت خودش پابرجاست. اینو می گم که بدونید ، مشکلی که ازش صحبت کردین ،ذره ای به حس آرامشی که از شما ساطع می شه و ناخودآگاه آدم بهتون اعتماد می کنه ، کوچکترین خدشه ای وارد نکرده .

من بدجور ذهنم درگیر بود . خیلی بیشتر از اینکه فکرش رو بکنید . مدام به این موضوع فکر می کردم که آیا با وجود اون مشکل ، می تونم در کنارتون خوشبختی رو تجربه کنم یا نه ! اساس رازداری هم مانع از این می شد که با پدر و مادر یا دوستانم مشورت کنم ! بنابراین سردرگمی بدجور احاطه ام کرده بود . اما از اونجایی که خدا هیچ وقت من حقیر رو به حال خودش وا نذاشته ، منو به سمت راهنمایی گرفتن از یه دوست هدایت کرد . اونجا بود که فهمیدم کل فکر هایی که تا به حال راجع به خودم و شما کرده بودم ، اشتباه بود . من مدام به خوشبختی خودم در کنار مردی مثل شما فکر می کردم ولی غافل بودم از حق شما برای لمس خوشبختی !

شما انسان بسیار شریفی هستین . کسی که تا آخر عمر ، منو مدیون انسانیت و شرافت و مردانگی خودش کرد . می تونستین به موضوع اشاره نکنین .ولی این کار رو نکردین . شما اونقدر موقعیت اجتماعی بالایی دارین که آرزوی هر دختریه که همسری مثل شما داشته باشه . اما با بیان این موضوع ، که رازی بود بین شما و خدای خودتون ، منو تو بزرگترین انتخاب زندگیم راهنمایی کردین .

من نمی تونم همسر مناسبی برای شما باشم کما اینکه شما مطمئناً همسر مناسبی برای من خواهید بود . شما مرد رئوف و آرومی هستین و همین یعنی خوشبختی ای که یه دختر می خواد . اما من چی ؟ من نمی تونم اون چیزی باشم که شما از همسرتون انتظار دارین . شاید من در کنار شما آرامش رو لمس کنم ، چون هر چیزی که می خوام شما می تونید به من بدین . اما شما چی ؟ شما می تونید همه ی اون چیزی رو که همسرتون انتظار دارین در کنار دختری مثل من داشته باشین ؟ شما با بیان این موضوع ، در واقع به خودتون لطف و به من ظلم کردین . من با ازدواج با شما ، مرد مقتدر و در عین حال آروم و بی حاشیه ای رو بدست می آوردم که همیشه تو رویا هام کنارم می دیدمش . اما شما با ازدواج با من ، زنی که نمی تونه کوچکترین نیازتون رو برآورده کنه رو به اندازه ی همه عمر باید متحمل می شدین . من طاقت دیدن کشتی کج رو ندارم . من هرگز راز بقا نگاه نمی کنم . من هیچ وقت فیلم و کتاب پاپیون رو ندیدم و نخوندم . من از اسم الکاتراز هم می ترسم .متاسفم برای خودم که باید کسی مثل شما رو از دست بدم . من این پیمان رو نمی پذیرم ، فقط به این دلیل که حیفه شما خوشبختی رو از دست بدین.

با آرزوی قلبی خوشبختی و آرامشتون

هنگامه حداد

اشک آروم از گوشه ی چشم نریمان رو کاغذ چکید . این شاید بهترین جواب ردی بود که هنگامه می تونست بهش بده . نریمان هم تو دلش برای اون ارزوی پیدا کردن یه جفت مناسب کرد . برای خودش چیزی نخواست . اما برای دختری مثل هنگامه با این روح بزرگ و لطیف ، آرزوی داشتن مردی کرد که واقعاً مردانه قدر این مروارید پنهان در صدف رو بدونه . هنگامه بهش جواب رد داده بود . اما عزت نفسی به نریمان تزریق کرده بود که شاید هیچ جواب بله ای ، اینقدر نمی تونست تاثیر داشته باشه . نه ی زیبای هنگامه خیلی قشنگ تر از یه بله ی بی حواس و بی بنیان بود.

نریمان کاغذ رو تا کرد . به آرومی اونو ب*و*سید و توی پاکت گذاشت . این جمله ها برای نریمان گنج بودن . باید ازشون خوب محافظت می کرد .

romangram.com | @romangram_com