#احساس_من_معلول_نیست_پارت_31






دو تا اسکناس ده تومانی از تو کیفش درآورد و داد دست نگهبان و گفت :

-بیشتر از نیم ساعت نمی شه ! کلاس دارم . خودمم عجله دارم !

نگهبان انگار نه انگار که سر صبح بیست تومن مفتکی صاحب شده ، با اخم و یه منت اضافی ، گفت :

-فقط نیم ساعت !

خوشحال سری تکون داد و راه افتاد . وقتی با عجله راه می رفت ، لنگیدنش بیشتر به چشم می خورد . ولی مهم نبود ! مهم این بود که از اون نیم ساعت ، نهایت استفاده رو ببره !

خوشبختانه ایستگاه پرستاری خالی بود و با کس دیگه ی سر اون نیم ساعت ، چونه نزد . وارد اتاق نغمه که شد ، دید نغمه بیداره ولی زن عموش خوابیده. آروم درو بست و آهسته سلام کرد .

نغمه هم به همون آرومی و با لبخند جوابش رو داد . جلو تر رفت و گلها رو داد دستش. نغمه بوی گلها رو به ریه هاش کشید و با صدای ارومی گفت :

-چرا زحمت کشیدی خودت رو سر صبح از کار و زندگی انداختی ! راضی به زحمتت نبودم ! دیشبم حسابی افتاده بودین تو دردسر !

صندلی رو بدون اینکه رو زمین بکشه بلند کرد و نزدیک تخت گذاشت و نشست روش و گفت :

-زحمتی نبود ! قابلت رو داره ! حالت چطوره ؟ خونریزی که نداری ؟

نغمه با لبخند گفت :

-نه شکر خدا ! فقط دلم برای علی رضا ریش شده ! اگه من جیغ نمی زدم الان دستش سالم بود !

بعد اشاره کرد به زن عموش و گفت :

-تا همین یه ساعت پیش ، چشم رو هم نذاشته و چهار چشمی منو پاییده !کم مونده بود بلند شم یه فصل بزنمش که یه کم بخوابه !

هنگامه با لبخند نگاه از زن عموی غرق خواب نغمه گرفت و گفت :

-خدا برای هم نگه تون داره ! راستی در مورد موسسه می خوای چیکار کنی ؟

غم چهره ی نغمه رو پر کرد و با ناراحتی گفت :

-وای یادم ننداز تو رو خدا ! یادم که می افته گریه ام می گیره !من اونجا رو با بدبختی رو به راه کردم و کلی خون دل خوردم شده این . خودت که شاهد بودی ! حالا با این اتفاق باید درش رو تخته کنم . درآمدش به جهنم ! کل اعتبارش رو از دست می ده !

هنگامه دست نغمه رو گرفت تو دستش و گفت :

-نه بابا نمی ذاریم این اتفاق بیفته ! خودم کمکت می کنم ! یه جورایی سر و تهش رو هم می یاریم این نه ماهت بگذره !

romangram.com | @romangram_com