#احساس_من_معلول_نیست_پارت_26


-دختر من هجده سالشه و شما سی و سه سال . یعنی چهارده ، پانزده سال از مونای من بزرگتری ! این هم یه تفاوت بزرگ دیگه ، جناب مهدی پور !

من برای دخترای بزرگم هم مهریه رو براساس دلار تعیین کردم . اونم به صورت عند المطالبه که سر عقد باید به حسابشون واریز می شد.برای مونا هم همینکار رو می کنم !

مهریه ی مونای من ، 500 هزار دلاره . می تونی سر عقد این مقدار رو به دخترم بپردازی ؟

پیروز با دهنی باز و ذهنی مشوش ، مشغول حساب کردن میزان مهریه به ریال بود که امیر نیا یه پاشو انداخت رو اون یکی و گفت :

-زیاد ذهنت رو درگیر نکن ! می شه یه میلیارد و خرده ای !

پیروز اب دهنش رو قورت داد و همون موقع حمید اقا گفت :

آقای امیر نیا مسلماً ارزش جواهری مثل مونا خانم بیشتر از این حرفاست . ولی این مبلغ خیلی زیاده ! حتی چون خارج از عرفه ، ممکنه عقد رو باطل کنه ! شما چرا یه همچین مبلغی رو به عنوان مهر دخترتون تعیین می کنید ؟

امیر نیا اخمی رو چاشنی صورتش کرد و گفت :

-ببنین جناب مهدی پور ! من برای خودم یه اعتقاداتی دارم و بهشون هم ایمان دارم چون این موها رو تو آسیاب سفید نکردم . مونای منو اینطور ساکت و اروم نبینین ! چون الان همه چی براش مهیاست اینطوریه ! مثالاً عرض می کنم ! همین صندلهایی که پاش کرده به عنوان دمپایی تو خونه ای ، من سه ماه پیش از دبی براش آوردم و سیصد و پنجاه تومن ناقابل براشون هزینه کردم . این دختر ، خوب یا بد اینطوری بزرگ شده ! اگه با یکی کفو و هم تراز خودش وصلت نکنه ، نمی تونه دووم بیاره ! عشق چیز قشنگیه ولی تا وقتی که پول باشه . من یه بازارییم . دائماً چرتکه دستمه و هر لحظه با دلار معامله می کنم باا اینکه شغلم ایجاب می کنه خشن باشم و تا حدی بی رحم ، اما یه پدرم . این دختر با یکی عین من ازدواج نکنه ، دو روزه برگشته همین جا !من مطمئنم ! اگه این مهریه رو کسی نتونه بپردازه ، یعنی توان براومدن از پس هزینه های دختر من رو نداره !

من اگه قرار باشه جهیزیه بدم دست دخترم و مثلاض بفرستم تهان ف باید یه قطار باری رو کمپلت کرایه کنم ! اینا یعنی فاصله آقا!

امیر نیا نگاهش رو از حمید آقای قرمز شده گرفت و رو کرد به پیروزِ سر به زیر و گفت :

-تو الان یه جوون خوش تیپی ! به قول خودت داری دکتر می شی ! اما دختر من پانزده سال کوچیکتر از توه ! فکر نمی کنی وقتی این دختر بیست و پنج سالش بشه و تازه به قول معروف اول چلچلیش باشه ،تو برای خودت یه مرد میانسال شدی ؟ الان تو فط تحصیلاتت رو داری که بهش افتخار می کنی . فردای روز که دختر من درس بخونه و بشه یکی عین تو ، دیگه چی داری که به عنوان شوهر به دخترم بدی که تو خونه ی من نداشته ؟

من نه تحصیلات دانشگاهی دارم و نه وقتش رو که یه خط روزنامه بخونم . اما می دونم کبوتر با کبوتر ، باز با باز! الان مونا یه خواستگار کله گنده داره که حسابی پولش از پارو بالا می ره ولی پسرش ، قیافه نداره ! من با اینکه شراکت با بابای پسره ، به واسطه ی این وصلت ، برام کلی سود داشت ،همین یه ساعت پیش ، آب پاکی رو ریختم رو دستش و جواب نه دادم ! اونم فقط برای اینکه می خوام ، هر کی که می خواد دست این دختر رو بگیره ببره خونه ی خودش ، باید از هر لحاظ بهش بیاد ! هم مالی هم خانوادگی و هم از نظر ظاهر!

اگه گفتم مونا بیاد تو این جمع بشینه ، برای این بود که حاج خانم هم ببینتش وگرنه من مطمئنم نه تو شوهر ایده آلی برای مونا می شی و نه این دختر زن مناسبی برای تو می شه ! تو اهل درس و دانشگاهی ولی دختر من اهل گشتن تو گرون ترین پاساژها و خریدن وسایل مارکداره !

با این وصف ، من بازم بهت فرصت می دم پسر جان اگه بتونی مهریه ی دخترم رو سر عقد بپردازی ، من با این وصلت مشکلی ندارم .

بس بود ! برای پیروز نابغه ی رشته ی عمرانی که عمری سرش رو از کتاب بلند کرده بود ، این همه تحقیر بس بود .برای پیروزی که تو آزمون لیسانس رتبه ی120 ، تو ارشد رتبه 21 و تو دکترا رتبه ی 4 کشوری بود ، کافی بود اینهمه حقارت ! برای فاطمه و حمیدی که همیشه درس خون و سر به راه بودن بچه هاشون باعث افتخارشون بود نه صفر های حساب بانکیشون ، این همه خوار شدن بس بود . هر چند که امیر نیا خیلی خوب حقایق رو به زبان آورد و تا جایی که تونست م*س*تقیم توهین نکرد ولی بازم لحن و نگاهش از بالا به پایین بود و حسابی دلگیر کننده .

پیروزی که شیفته ی چشمای گیرا و نگاه معصوم و جذاب مونا شده بود ، انگار باید می اومد ، تحقیر می شد ، حرف کلفت می شنید تا باور می کرد این فاصله به قدری عمیقه که با هیچ عشقی پر نمی شه . انگار باید اینها رو از زبان امیر نیا اونم جلوی دامادهای رنگارنگش می شنید تا بفهمه چیزی که اون دنبالشه یه سرابه !

پیروز نگاهی به سر پایین افتاده ی مونا انداخت و تو یه تصمیم آنی بلند شد و رفت سمت امیر نیا . امیر نیا هم از رو صندلیش بلند شد و متعاقب اون ، همه این کار رو کردن . جو بدی بود . سنگین و خفه کننده !

محمد جواد با اینکه از پدر پیروز بزرگتر بود ولی با اندامی ورزیده و موقر و اون کت شلوار طوسی رنگ شکیل ، جوانتر به نظر می رسید . پیروز که جلوی اون ایستاد ، یه سر و گردن از امیرنیا بلند تر بود . پیروز دستش رو دراز کرد . امیر نیا هم همینطور !

پیروز گفت :

-می دونم اینکه کوچکتر برای دست دادن پیش قدم بشه کار شایسته ای نیست . به هر حال از اینکه مصدع اوقات شریف شدیم عذر می خوام و برای دخترتون هم ارزوی خوشبختی می کنم .

امیر نیا که بعد از اون خطابه ی تند و تیز انتظار این برخورد رو نداشت ، هنوز تو شوک ادب پیروز بود که پیروز به همراه پدر و مادرش راه خروج رو در پیش گرفتن .

romangram.com | @romangram_com