#احساس_من_معلول_نیست_پارت_23
هنگامه با دستمال دهنش رو پاک کرد و گفت :
-من ایرادی نمی بینم اقای دکتر ! فقط چون امروز اولین بار بود ، خانواده ام رو در جریان نذاشتم . اگر شما استمرار این شناخت رو خواستار باشین ، من جریان رو به اونا منتقل می کنم !
نریمان در حالی که یه مقدار بی پرواتر به هنگامه نگاه می کرد ، گفت :
-این عالیه ! منم خیلی مایلم این ارتباط ، رنگ رسمی به خودش بگیره ! حتی اگه پدر موافق باشن ، دوست دارم با ایشون هم آشنا بشم !
هنگامه نگاهی به ساعتش که شش و نیم رو نشون می داد انداخت و گفت :
-من فرصتم تموم شده و اگه همین الان حرکت نکنم ، دیر به کلاس می رسم .
متعاقب صحبت اون ، نریمان بلند شد و هنگامه هم پشت سرش و از تخت پایین اومدن .
نریمان چند لحظه ای جلوی میز مدیر رستوران ایستاد و حساب کرد و بعد هر دو با هم از اونجا خارج شدن و بعد یه خداحافظی مختصر ، هرکدوم سوار ماشین خودشون شدن .
هنگامه حس خیلی خوبی داشت ! از این مرد مودب خوشش اومده بود و واقعاً دوست داشت بیشتر اونو بشناسه ! برای همین حس خوبی که بهش القا شده بود با یه روحیه ی خیلی بهتر ، وارد موسسه شد .
نغمه دوستش که مدیر موسسه بود و حدود ده سالی می شد که با هم دوست بودند ، وقتی چهره ی بشاش اونو دید ، با خوشی نگاه کنجکاوی بهش انداخت و گفت :
-به به ! خانم دکتر خندون ! خبریه ؟ انگار زیادی خوشحالی !
هنگامه که هنوز ده دقیقه به شروع کلاسش مونده بود ، خودش رو انداخت رو مبل و گفت :
-خیلی بدی نغمه ! من کی اخمو بودم ؟ من که همیشه نیشم شله !
نغمه چشماشو ریز کرد و گفت :
-من اگه قراره تو رو نشناسم ، واسه جرز دیوار خوبم ! این قیافه ی خسته ی هر روزه ی تو نیست ! برو خودت رو رنگ کن ! یا تو نمایشگاهی ، مسابقه ای ، جایی اول شدی ، یا اینکه بورسیه ای ، چیزی رو بردی ، یا به احتمال یک درصد مردی تونسته دلت رو بلرزونه !
هنگامه بلند خندید! از همون هایی که خیلی نادر بود ! از اونایی که نغمه به ندرت دیده بود !
نغمه از پشت میزش بیرون اومد و نشست درست رو به روی هنگامه و گفت :
-یا الله بگو چی شده ! این خنده ات دیگه زیادی مشکوک بود !
هنگامه با لبی که هنوز اثار خنده داشت ، نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداخت و گفت :
-کلاسم الان شروع می شه ! بذار واسه بعد !
نغمه مدیر مقتدری بود و وقت براش خیلی ارزش داشت . بنابراین با لب و لوچه ی آویزون گفت :
-امروز قبل از تموم شدن کلاست ، نمی رم خونه ! اینجا هستم تا خودت اعتراف کنی !
romangram.com | @romangram_com