#احساس_من_معلول_نیست_پارت_135
-اگه می شه یه نگاه دیگه بندازین ببینین از حساب برداشت یا نه ! اگه نه مزاحم نمی شم . می رم بیرون تو کافی نتی جایی کارمو انجام مش دم .
پیروز مانیتور کامپیوتر و چرخوند و نگاه کرد و با یه سرخوشی گفت :
-تراکنش موفقیت آمیز بوده ! احتمالا الانا باید براتون اس ام اس بیاد . همون موقع صدای دینگ اس ام اس گوشی احتشام به صدا در اومد . احتشام از پیروز تشکر کرد و خیلی سریع جمع دونفره ی اونا رو ترک کرد .
پیروز کنارهنگامه نشست و همون موقع یکی از زبان آموزا اومد تو دفتر و گفت :
-ببخشید خانم حداد نمی یا....
یکدفعه چشمش افتاد به هنگامه و دستش رو گذاشت تو دهنش و خفه گفت :
-وای خدای من ! چی شده ؟
پیروز که تازه جا خوش کرده بود عصبی بلند شد و رو به دختر جوان گفت :
-اگه ممکنه به بقیه هم بفرمایید کلاس تشکیل نمی شه ! حال خانم حداد خوب نیست!
دختره بی حرف سری تکون داد و رفت .
هنگامه با لحنی اعتراضی گفت :
-پیـــروز ؟
پیروز برگشت سمتش و بی اونکه متوجه بشه چی داره بلغور می کنه ، گفت :
-جان پیروز !
هم هنگامه و هم خودش برای لحظه ای خشکشون زد . پیروز داشت زیاده روی می کرد . اون از عزیزم چند لحظه پیش و اینم از جانمش ! کارش درست نبود . بازم داشت احساساتی می شد . همه ی احساساتش فورانی بودن . خشمش ، عشقش ، تنفرش ... باید یه کم جلوی زبونش رو می گرفت . خودش هم اینو فهمید که زیاده روی کرده . بدون اینکه از احساسات و تصمیم خودش مطمئن باشه داشت احساسات ناب هنگامه رو قلقلک می داد و این اصلاً خوب نبود .
هنگامه سری پایین انداخت و گفت :
-حالا که بچه ها رو فرستادی برن ، منم می رم خونه !
پیروز باید یه کاری می کرد ! باید جمع و جور می کرد ، بنابراین گفت :
-من...من ... معذرت می خوام ! من ...من اصلاً
هنگامه سر به زیر گفت :
-اشکالی نداره ! معمولاً خیلی ها تکیه کلامشونه ! در ضمن من که غریبه نیستم . دختر داییت هستم . پیش می یاد دیگه !
پیروز گفت :
romangram.com | @romangram_com