#احساس_من_معلول_نیست_پارت_115
پیروز از اصطلاح برادر خوشش نیومد . هنگامه جوری راحت این لفظ رو به کار می برد که مو لا درزش نمی رفت که حسش به پیروز فقط حس خواهرانه ست .
جلوی یه رستوران سنتی نگه داشت . کامل چرخید سمت هنگامه ! این دختر واقعاً چهره ی دلنشینی داشت . مژه های برگشته هنگامه درست مثل یه مخمل مشکی حس نوازش گونه ای رو به تماشاگرش القا می کرد . هنگامه متوجه نگاه خیره ی پیروز به چشماش شده بود ، دستی کشید رو چشماش و گفت :
-چیزی شده ؟
پیروز به خودش اومد و گفت :
-نه ! چیزی نیست . پیاده نمی شی؟
هنگامه لبخند زد و گفت :
-معلومه که پیاده می شم . خیلی هم گشنمه !
پیروز لبخندی به صمیمیت بی غل و غش هنگامه زد و پیاده شد . دوشادوش هم وارد رستوران شدن . هنگامه دختر با سلیقه ای بود و لباسهای شیک و مرتبی می پوشید . همینطور سنگین و با وقار .پیروز از این موضع خیلی خوشش می اومد . چون اونم مرد شیک پوشی بود .
پیروز نگاهی به راه رفتنش کرد . با کفش مخصوص لنگیدنش خیلی کنترل می شد ولی بازم محسوس بود . یه جای دنج انتخاب کردن و نشستن . هنگامه رو به پیروز گفت :
می شه جامون رو عوض کنیم ؟
پیروز متعجب به اطراف نگاه کرد و گفت :
-چرا ؟
هنگامه بلند شد و به تبع اون پیروز هم بلند شد و جاشون رو عوض کردن . موقع نشستن هنگامه گفت :
-دوست ندارم موقع غذا خوردن تو معرض دید دیگران باشم . اینطوری راحت ترم !
لبخند گرمی مهمون لب های پیروز شد . با خودش گفت ، الحق که از دختر تربیت کرده ی دایی غیر از این انتظار نمی ره . یادش اومد یه بار که با مونا رفته بودن رستوران هر چی اصرار کرد که مونا جاشو عوض کنه و تو معرض دید چند تا پسر علاف نباشه مونا قبول نکرده بود . چون اگه همه جای رستوران رو نمی دید ، غذا بهش مزه نمی داد.
گارسون منو رو اورد و گذاشت رو میز و خودش رفت کنار یه میز دیگه .
هنگامه گفت :
-من یه چیز پرو پیمون سفارش می دم . پیروز با لبخند گفت :
-هر چی دوست داری سفارش بده !
هنگامه متوجه شده بود که چند وقتیه که پیروز ه*ر*زگاهی پسوند جمع رو از ب*غ*ل افعالش برداشته . یکمی خجالت می کشید ولی به روی خودش نمی آورد. هنگامه گفت:
-من باقلا پلو با ماهیچه می خوام !
پیروز گفت :
romangram.com | @romangram_com