#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_9

-آ قربون دستت عزت جــــون
بعدم نشستم روی صندلی میز چهارنفره توی اشپزخونه تا غذا گرم شه.عزت خانوم که غذارو آورد شروع کردم به خوردن.عیـــن چــــــے میخوردم.خو خیییلی گشنم بود!😔
-منظورت همون خـر خودمونه دیگه؟
+ای وجدان بی ادب نخیــر میخواستم بگم عین....
-بیخی بابا خلخوب قبول توغذاتو بخور نمیـری
+قربونت وجدانم
همینجوری داشتم یه نفس میخوردم یه لحظه دست از خوردن کشیدم و یه نفس عمیــق کشیدم.اها دمـــ جلو بازدمــ دوباره دمــ جلو بازدمـــ...چشمامو که بسته بودم باز کردمو با چهره مامان روبه رو شدم.یه لبخنـــــد ملیـ😊ــــح تحویلش دادم
+دختـر توکی میخوای ادم شی؟
-وااا مامان مگه فرشتــه چشه؟
+چش که نیــــس مماخـــه!!
اولالا مامان ماهم راه افتاد
+چیه میخواستی همونجوری بمونه؟
-نه والا وجدان جون
+پس خفه

romangram.com | @romangram_com