#دختر شیطون_پارت_63
دوباره گفتم :
- بیا یه لباس گشاد و راحتی بپوش بریم کارگری !!!
دیگه کم مونده بود چشاش از حدقه بزنه بیرون .
همینجوری نگام میکرد که حرصم گرفتو دستشو کشیدم سمت کمدشو گفتم :
- ترلان خنگ بازی در نیار یکم مسخره بازی درمیاریم میخندیم دیگه,تازه حوصلمونم سر نمیره ...
یه لباس بلند بپوش شلوارم نخوای !ارسام که نیست . بدو ترلااااان !
یهو انگار گرفت منظورمو که بلند زد زیر خنده
- وای نفس کودک درونت فعال شده دیوونه ؟.وایسا خودم میپوشم .
ولش کردمو منتظر نگاش کردم که رفت و یه لباس بلند که حالت لباس خواب داشت و سفید بود تا یکم بالای زانو بود و دراورد و برگشت سمتم .
فقط نگاش کردم که باتعجب گفت:
- جلوی تو بپوشم ؟؟
خندیدمو شیطون رو تختش لم دادمو گفتم :
- عزیزم به قول یه بنده خدایی یه نظر حلاله ! منو مثل ارتا جونت بدون
جیغ زد و اومد بزنتم که در رفتم
با جیغ گفت :
- هیز بدبخت .چرا واسه اون بدبخت حرف درمیاری ؟ بچم منو با آستین کوتاهم ندیده ....
باز خندیدم . خواست آوارشه رو سرم که تند دستمو به نشونه ی تسلیم بالا اوردم و گفتم :
- باشه . باشه خل و چل . بپوش بریم حوصلم پوکید ..
چشم غره توپی رفت و منم شوت کرد بیرون .
اه ! نزاشت دیدبزنیماااااا. عجب ادمیه !
یکم واسه خودم گوسفند شمردم که اومد بیرون .
با دیدنش زدم زیر خنده !
لباسشو که خیلی بهش میومد و پوشیده بود و یه شال قرمزم بسته بود دور کمرش و یکی دیگه مشکی هم بسته بود دور سرش و گره زده بود بالای سرش !!!!
مثل کارگرا شده بود .... داشتم میخندیدم که گفت .
- مرض . برو گمشو توهم بپوش میبینیمت .
خندمو خوردم و با لبخند گفتم .
- والا لباس مامان دوز ندارم .همش نو و جدیده .
ترلان یکم فکر کرد و یهو لبخند زد و گفت وایسا !!
با تعجب نگاش کردم که رفت سمت اتاق ارسام و رفت تو درم بست !!
منم که کلا بوق !
درو که باز کرد همونجوری نیشش باز بود و شیطون گفت :
- بیا . لباس مامان دوز اقاتونو بپوش .
با چندش گفتم .
@romangram_com