#دختر شیطون_پارت_47

دیگه تو خود خونه همش تو دلم به ارسام فحش میدادم و خودمو سرزنش میکردم .
خیلی حس بدی داشتم . حالا راجبم چه فکری میکنه ؟
بعد خودش خندش گرفت و منم خندیدم . خدایی سوتیش خیلی گنده بود . این از منم رد تره هااا !! داشتم فکر میکردم بعدش چی شد که خودش ادامه داد .منم انگار اینایی که دارن واسشون قصه میگن دستمو گذاشتم زیر چونمو گوش دادم . لبخندش پر رنگ تر شد و گفت
- خلاصه اونروزم منو رسوند و بعد از کلی عذر خواهی و تعارف تیکه پاره کردن رفت . دیگه ازون روز بود که تا ارسامو میدیدم یاد سوتیم پیش ارتا میفتادم . از روزی که من خونه عمو اینا موندم ارتا بیشتر از قبل پیداش میشد . همه هم دوستش داشتن . حتی منم ازش خوشم میومد .پسر ارومی بود و ظاهرشو که میدیدی میگفتی خیلی مغروره ولی خیلی شوخ و شیطون و صد البته منطقی بود. خلاصه هرچی بیشتر میومد خونه ی ما یخش با من بیشتر باز میشد. حتی باهام شوخی میکرد و با ارسام کلی میخندیدیم .
مامان بابای من که برگشتن منم برگشتم خونمون . راستش خیلی تو اون مدت بهم خوش گذشته بود .
هنوز چند ماه نگذشته بود که خبر رسید عمو ایست قلبی کرده. اخه بابای ارسام مشکل قلبی داشت و نمیدونم چرا ایست قلبی کرده بود و درجا تموم کرده بود ..
خیلی برام گرون تموم شد . عمو مثل بابام بود .حال اون روزام افتضاح بود نفس .. روز به روز افسرده تر میشدم . روز خاکسپاری عمو کل فامیل بودن . اولش دقت نکردم به کسی ولی بعد که ارتا اومد و بهم تسلیت گفت فهمیدم اونم اونجاست . من پا به پای کتی جون بیتابی میکردم . خیلی عمو رو دوست داشتم نفس . خیلی .
آخرش که رسید تقریبا همه رفته بودن .ماهم داشتیم میرفتیم که ارتا اومد جلو و به من گفت .
- اینهمه اشکاتو اگه عموت ببینه خوشحال میشه ؟
فقط نگاش کردم که گفت
- اگه دوستش داری با اشکات ناراحتش نکن .
این حرفش خیلی برام ارزش داشت نفس . اون روزا اینقد همه ناراحت و افسرده بودن که کسی توجهی به من نداشت.ولی این حرفش یعنی اون به فکرم بودو خودش خیلی بود برام .
ازون ماجرا خیلی نگذشته بود که یه روز رو گوشیم با شماره ناشناس پیام اومد .اولش خواستم نخونم ولی حس کنجکاویم باعث شد پیامو باز کنم .
وقتی دیدم ارتاست باورم نمیشد به من پیام داده باشه .حالمو پرسیده بود و خودشم معرفی کرده بود .
از روی شناخت قبلی بود یا چیز دیگه نمیدونم ولی جوابشو دادم
از همون روز پیامامون شروع شد .روز به روزم بیشتر بهش وابسته میشدم. حرفاش و رفتارش واسم خاص بود . جوری که هر پسری رو میدیدم با اون مقایسش میکردم و حتی خاستگارامو ! هر روزم بیشتر میفهمیدم که ارتا از همه نظر عالیه ... پسری بود که کم دختر دور و برش نبود و همین باعث میشد واسه اولین بار حسادت کنم .
خیلی حالتام برام عجیب بود ...
من تا اون موقع اصلا پسرا رو تو زندگیم حساب نمیکردم .
همیشه از حرفا و تعریفای دوستام که میگفتن عاشق شدن حالم بد میشد .
ولی الان تازه دارم درک میکنم چقدر سخته که ارزوت باشه کسی که دوستش داری بهت بگه عشقم . ولنتاین که میشه نشینی زل بزنی به گوشیت و اخر شبم اشکت دربیاد که نکنه این شباش واسه یکی دیگست...
خیلی بده ...
گرفته نگام میکرد. واقعا تعجب کرده بودم . ترلان دختر شیطون و شادی بود ولی الان ...
یکی تو سرم داد زد . توهم شیطون و شادی مگه همین صبح زار نمیزدی؟
دستشو فشردمو شاد گفتم .
- اووووو. بابا جمعش کن مجرد اینجا نشسته ! نمیگی منم دلم میخواد آهم شلوارتو میگیره ؟.
غش کرد از خنده و گفت
- وای .. نفس خیلی باحالی خدایی نگا قیافش ...
صورتم مچاله شد
- غلط کردی ! قیافم چشه مگه سیب زمینی ؟؟
دوباره خندشو از سر گرفتو اینبار منم خندیدم .
والا
ادم باید شاد باشه.
یهو با صدای در خنده هارو خاتمه دادیمو نیشا رو بستیم !!

@romangram_com