#دختر_ماه_پارت_53
تا خونه پیاده رفتم و خودمو برای جنگ اعصابی که قرار بود توو خونه شروع بشه آماده کردم...
به خونه که رسیدم خیلی آروم از راه پله ها بالا رفتم و کلید انداختم رفتم داخل خونه...وارد هال که شدم 6تا گاو وحشی روبرو شدم(خخخ)والا کم مونده بود دود از سرشون بزنه بیرون..
با خونسردی و لبخند رو بهشون گفتم:
_سلام بروبچ خون آشام
اینو که گفتم ساشا به معنای واقعی ترکید
ساشا:دختره دیوونه تو اصلا عقل داری ...هیچ میفهمی وقتی بی خبر از خونه میری بیرون و اون گوشی خراب شده ات رو جواب نمیدی ممکنه چن نفر نگرانت بشن...مثل بچه ها رفتار نکن سوین یکم اون عقلتو به کار بنداز ...از صبح نصف شهر رو گشتیم ..از نگرانی درحال دیوونه شدن بودیم که الان خانوم اومدین و با لبخند ژکوند میگی سلام...خجالت بکش اخه دختره ناقص العقل ..خجالت بکش و حداقل بابت این کارت یه معذرت خواهی بکن نه اینکه لبخند بزنی و خونسرد باشی...
این پسره هرچی دلش میخواد داره به من میگه ها..هی هیچی نمیگم این پررو تر میشه....اومدم دهن باز کنم چیزی بگم که با فریادی که زد لال شدم...
ساشا:هیسس هیچی نگو فقط خفه شو و بگو تا الان کدوم گوری بودی؟!!!!!!...
بااین فریاد اخرش بغضی که از صبح جلوی ترکیدنش رو گرفته بودم سر باز کرد و اشکام شروع کرد به باریدن...فقط تونستم بهش بگم به توهیچ ربطی نداره و دوییدم سمت اتاق...در اتاقو محکم بستم و پشت همون در سرخوردم نشستمو گریه کردم....
اونقدر گریه کردم که از خستگی خوابم برد....
با نوازش های دست کسی رو صورتم از خواب بیدار شدم...
چشمامو باز کردم و پری رو دیدم کنارم نشسته و لبخند میزنه...
پری:بالاخره بیدار شدی
romangram.com | @romangram_com