#دختر_فوتبالیست_پارت_27
بعد از يه ربع رسيديم درخونه ي ما.هر سه تايي از ماشين پياده شديم و يه بغله لوسه سه نفره کرديم.اه اه اه چقدر بدم مياد از اين رمانتيک بازيا
من-خيل خب ديگه بسه
بهنوش-خاک بر سر بي احساست
خنده ي مستانه اي کردم وگفتم:دو روزه ديگه زنگ ميزنم نقشم رو بهتون ميگم بعدش بايد بکوب کار کنيم.اوکي؟
بهنوش-باشه.حتما رو ما حساب کن
من-نميگفت هم باز ميکردم
چمدونم رو برداشتم و از بچه ها خدافظي کردم.تتا ته کوچه به زانتياي سفيد نسيم خيري شدم.بعدش کلم رو بالا گرفتم و به نماي سنگ خونمون خيري شدم.خونه ي گنده ي خودمون که يه حياط گنده داش.اما در برابر خونه ي بقليمون خونه ي ما يه الونک به حساب ميومد.واي اخ جون پسر همسايمون چقدر دلم واسش تنگ شده بود.فکراي خفن نکنين ها.همش 17 سالشه.اما خب خيلي با من جوره
زنگ در خونه رو زدم و دستم رو گذاشتم رو ايفون.
شهاب-کيه؟
صدام رو کلفت کردم و گفتم:
من-اقا جان بيا همين عيدي ما رو بده که سر ماهه
شهاب-مگه سر ماه عيده؟
romangram.com | @romangram_com