#دختر_فوتبالیست_پارت_16
من-غلت کرده مگه اون بزرگتر نداره؟زنگ ميزني بهش ميگي تا 6 خونس.حالا کجا رفتن؟
نسيم-چيه ؟داري حسودي ميکني؟نميدونم به من چيزي نگفت
من-امروز محسن رو ديدم.ووووي نميدوني چه تيکه اي شده بود.
نسيم-اه اه بدم مياد ازش.پسره فکر کرده پسر اوباماس
من-حالا هر چي اما خوش به حاله زنش...پولدار و خوشتيپ
نسيم-شيرين خودم ميرم واست ماشين ميخرم تا اينقدر زجه نزني
من-خب چيکار کنم منم ماشين ميخوام.ارزو بر جوانان عيب نيست.
ساعت 12 شب بود.اما هنوز بهنوش نيومده بود.نگرانش بودم چون گوشيش هم خاموش بود.زياد به فرهاد اعتماد نداشتمو اين دير کردن بهنوش هم تشديدش کرد.
يه کم از ليوان شيرم رو خوردم و دوباره از پنجره به چراغ هاي روشن خيابون خيره شدم.خونه ي ما سه تا تويه اپارتمان 7 طبقه بود.و ما هم دقيقا طبقه ي 7 بوديم.يه خونه ي نقلي اما باصفا.
از در ورودي که وارد ميشدي مستقيما تويه حال بودي و سمت چپ اشپزخونه ي اپن و سمت راست يه راهروبود که شامل توالت و حمام و اون اخرش يه دونه اتاق بزرگ ميشد.خونه رو با سليقه ي خودمون چيديم.تو همون يه دونه اتاق سه تا تخت رو جا کرديم.يه تخت وسط اتاق و دوتا تخت ديگه که ماله من و نسيم بود کنار ديوار.يعني بهنوش وسط بود.يه کتابخونه که روبه روي تخت بهنوش بود.به لطف نسيم هميشه مرتب بود.اکه به من و بهنوش بود توش گم ميشدي.و کمد لباسمون که لباسايه سه تامون توش به زور چپونده شده بودن!!و يه اينه ي قدي.اتاق ما فقط همينا رو داشت.البته عروسکاي پشمالوي بهنوش رو يادم رفت.
سالن هم که يه کاناپه و تلوزيون ال سي دي که من خودم نصف پولش رو دادم تا بتونم مسابقه هاي فوتبالم رو توش بهتر ببينم. خونه ي ما بيشتر شبيه مسجد بود تا خونه.
romangram.com | @romangram_com