#دختر_فوتبالیست_پارت_12

سرمو بالا کردم و به خانوم بغليم که داشت خودشو بهم ميچسبوند نگاه کردم.خوابش برده بود.سرشو گذاشت رو شونم.اتوبوس وايستاد و يه خانوم ديگه اي سوار شد و بغل من وايستاد.يه دبه گذاشت جلوي پاي من گفت:اشکال نداره اين اينجا باشه؟

من-نه خانوم راحت باشين

يهو يه بويه تند و تيزي زد تو کلم.واي خدا نه تو دبش سرکه بود.صداي گريه يه نوزاد تو اتوبوس پيچيده بود و چون پنجره ها بسته بود ها خيلي گرم بود.راننده صداي راديوش رو جوري تنظيم کرد که بقيه هم اخبار کله ي صبح رو گوش کنن.

داشتم به روزه خوبي که شروع کرده بودم فکر ميکردم.شونم درد گرفته بود و دلم نميومد کله ي خانومه رو پرت کنم اون ور.از شدت بوي سرکه سردرد گرفته بودم و گرما حالمو داشت بهم ميزد.

هر کار کردم نتونستم فرمول ها رو حفظ کنم چون صداي ونگ ونگ بچه و مجري راديو نميذاشتن تمرکز کنم.کتاب رو با حرص بستم و از پنجره به بيرون نگاه کردم.اگه پنچري ماشينم رو ميگرفتم الان اينجوري نميشد.چراغ قرمز بود.

يه بي ام او مشکي کنار اتوبوس واستاد.توش رو نگاه کردم.يه دختر و يه پسر جوون توش نشسته بودن و داشتن ميخنديدن.اي خدا يکي از اينا هم پرت کن تو تور من.مردم چه شانسايي دارن.

يه ايستگاه قبل از دانشگاه پياده شدم.چون ايستگاه بعدي اتوبوس دقيقا روبروي دانشگاه بود.خب ميدونين يکم ضايع بود با اون همه افه اي که ميذارم از اتوبوس پياده شم.تا دانشگاه رو پياده رفتم.رو يه نيمکت نشستم و منتظر سحر شدم.اخه تا شروع امتحان يه رب ديگه مونده بود.

داشتم دور و ورم رو ديد ميزدم که چشمم به محسن افتاد.چه ناز شده بود.داشت با چند تا از دوستاش صحبت ميکرد.خدا جونم اين محسن هم وعضش خوبه خوشتيپ هم که هس.همين رو بنداز تو تور من که منم به يه نوايي برسم.

سحر-خاک تو سرت کنن نشستي اينجا داري دولوپي پسر مردم رو قورت ميدي.

من-ااااا.....سحر اومدي؟؟

سحر-په نه په هنوز تو راهم

من-بي مزه باز تو يه چيزي ياد گرفتي

سحر کنارم نشست و گفت:راستي سلام

romangram.com | @romangram_com