#دختر_بوکسور_پارت_15
من تازه وارد سالن شده بودم که متوجه شدم با دستش داره یه جایی بین دماغشو نون میده همینطور که حرف میزد یهو چشش به من افتاد
ونداد _ ا ا ا نگاش کن پسره ی گنده چرا ماتت برده به رفیقت نمیخوای سلام کنی
با این حرفش بابا و آقای مجد سرشون برگشت سمت من و یه لبخند اومد رو لب پدرم ولی آقای مجد عجب کرد خب معلومه نزدیک 15 ساله که منو ندیده اون موقع چه شکلی بودم و الان
خانما که تا حالا متوجه نشده بودن چون پشتشون به من بود و منم خیلی بی سر و صدا وارد شده بودم
مامان _ شبنم جون خیلی دلم واسه این کارای ونداد تنگ شده بود هنوزم همونقدر شیطون و پر سر و صداس ..
با این حرفش پدر ونداد و مامانش به همراه خود ونداد با تعجب نگاش کردن تو همون موقع منم که رسیده بودم بهشون بلند سلام کرد
دوباره همه سرا برگشتن به سمتم با همه سلام و احوالپرسی گرمی کردم و نشستم کنار ونداد ونداد همسن خودم بود و یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستام چه تو دانشگاه و چه جاهای دیگه
اون مدتی که المان با هم میرفتیم دانشگاه دوران خیلی خوبی بود ولی زمانی که درسمون تموم شد اون به خاطر وانیا خواهرش برگشت ..
با دست زد به پشتم
ونداد _ به سلام داداش چیه؟ خبریه؟ توهمی ؟
_ نه اتفاق خاصی نیوفتاده فقط تصادف کردم
تو همین حین صدای شبنم خانم رو شنیدم یا همون خاله که باعث شد یه لبخند بیاد رو لبم
خاله _ وای نگو نگو این که خوبه میشه ساکتش کرد ولی اون یکیش جونتو به لبت میرسونه
مامان _ کی وانیا
romangram.com | @romangram_com